عنوان: خرید کتاب سهم من انتشارات روزبهان
کتاب سهم من از مجموعه کتابهای انتشارات روزبهان می باشد که در بخش ابتدایی کتاب این چنین آمده است. همیشه از کارهای پروانه تعجب میکردم اصلا به فکر آبروی آقاجونش نبود توی خیابون بلند حرف می زد به ویترین مغازه ها نگاه می کرد گاهی هم ایستاد و یک چیزهایی رو به من نشون میداد. هر چی می گفتم زشته بیا بریم محل میزاشت حتی یک بار منو از اون طرف خیابون صدا کرد اون هم به اسم کوچیک نزدیک بود از خجالت آب بشم برم توی زمین. خدا رحم کرد که هیچکدام از داداشام اون اطراف نبودند وگرنه خدا میدونه چی میشد. ما وقتی از حق آمدیم آقاجون اجازه داد که من به مدرسه برم حتی وقتی گفتم توی مدرسه های تهران هیچکس چادر سر نمی کند و منو مسخره می کنند به من اجازه داد که روسری سر کنم به شرط اینکه مواظب باشم خراب نشم و آبرویش را نریزم. من نمیفهمیدم خراب شدن چجوریه و یه دختر چطور میتونه مثل یه غذای مونده خراب بشه ولی می دونستم حتی بدون چادر و حجاب درست حسابی چه کار باید بکنم که آبروی آقاجون نریزه. قربون عموعباس برم خودم شنیدم که به آقا جون میگفت داداش دختر باید ذاتش خوب باشه به حجاب مجاب نیست. اگر بد باشه زیر چادر هم هزار کار میکنه که آب رو برای باباش نمونه. حالا که اومدی تهران باید مثل تهرانیها زندگی کنی دیگه گذشت اون وقتا که دختر رو تو خونه حبس میکردم بزار بره مدرسه رفتش هم مثل بقیه و گرنه بیشتر انگشتنما میشه. از زمین و عباس خیلی آدم فهمیده ای بود خوب باید هم می بود اون موقع نزدیک به ۱۰ سال بود که تهران زندگی میکرد و فقط وقتی کسی میمرد می آمد قم. مادربزرگم ننه جون خدا بیامرز هر دفعه که عموعباس میآمد میگفت نه عباس چقدر دیر به دیر به من سر میزنی عموعباس با اون خنده های بلندش میگفت چه کار کنم نه بگو فامیلی زود به زود میرن که منم زود به زود بیام قم. ننه جون همچنین توی صورتش می زد و لپش رو می کند که تا مدتها جاش می موند. زن عمو عباس تهرانی بود و هر وقت میآمد قم چادر سرش می کرد ولی همه میدونستن توی تهران هم حجاب زیاد درستی نداره دخترا که اصلاً این چیزها حالیشون نبود مدرسه هم بی حجاب میرفتن ولی نه جونم مرد خونه پدری رو که ما توش زندگی می کردیم فروختند و از همه را دادند اما عباس به آقاجون گفت داداش اینجا دیگه جای زندگی نیست پاشو بیا تهرون سهم هامون رو هم میزاریم یه مغازه برای خودمان میخریم با هم کار میکنیم خودم برات خونه اجاره می کنم نزدیک مغازه تو هم بیا یواش یواش زندگی تو رو به راه کن پول فقط تو تهران در میاد. اول داداش بزرگم محمود مخالفت کرد می گفت تو تهران دین و ایمون آدم به باد میره ولی داداشش احمد خیلی خوشحال بود میگفت آره باید بریم بالاخره ما هم باید سریع تو سرا در آریم.بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابکمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز شرايط ويژهرقم زده است.