عنوان: خرید کتاب ناخوانده انتشارات آسیم
کتاب ناخوانده از مجموعه کتابهای انتشارات آسیم می باشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است. چشم هایم را با چند پلک پی در پی از هم گشودم. توی اتاق خودم روی تخت دراز کشیده بودم. نگاهی به پنجره رو به رو انداختم که تاریکی را قاب گرفته بود. خواستم توی بسترم نیم خیز شوم که گفت بهتر از جات تکون نخوری چون ممکنه دچار سرگیجه بشی باز. نگاه غمبار را به دیده اش دوختم و گفتم می خوام برم دستشویی. سرش را کج کرد و همراه با لبخند پر مهری گفت خیلی خوب زود برگرد. از اتاق که میرفتم بیرون احساس کردم نگاهش را با خودم همراه کردم. حتماً پشت در منتظر مانده تا من برگردم تمام ستون فقراتم درد می کرد احساس کوفتگی میکردم. دست و رویم را شستم و فکر کردم مامان الان کجاست. سر و صدایی به گوش نمی رسه لابد با مادربزرگ توی آشپزخانه است یا توی باغ قدم میزنه و گلهای سرخ توی باغچه را از روی لج و عصبانیت پرپر میکنه میریزه روی زمین و یا.... آخ با هر قدم که برمی داشتم انگار جانم به لب می رسید. همه جای بدنم کوفته بود و درد میکرد. انگار از بلندای یک کوه مرتفع پرتم کرده بودند پایین. آش و لاش بودم و احساس خورد و خمیری همه جا همراهم بود. یادم افتاد به امروز. زنگ تفریح بود و راحیل می خواست بچه ها عکس یادگاری بیاندازد. همه داشتن رو به دوربین لبخند میزدند چشمم افتاد به یاسمین که جای لبخند میخندید. فکر کردم چه دندانهای سپید و درخشانی دارد مثل دندان هایی که برای تبلیغ خمیر دندان روی پیام های بازرگانی تلویزیون پخش می کنند. راحیل دوباره از پشت دوربین عکاسی اش داد زد د لبخند بزن دختر قیافه پیرزن های بداخلاق و اخمو را به خودت نگیر. و من باز هم نتوانستم لبخند بزنم انگار آروارههای منقبض شده بودند و قلوه لبهایم یخ زده و کرخ شده بود. چند لحظه بعد از فلاش دوربین در همان حالت باقی ماندهام. بچه های دیگر به هوا پریدند و هوار کشان به طرف راحیل هجوم بردند. راحیل کی عکس ها را چاپ می کنی. نمیدونم... هنوز فیلمش تمام نشده. راحیل بعد که عکس ها را چاپ کردی فیلم ها را گم و گور نکنی بده تا از روش برای خودمون هم چاپ کنیم. راحیل.... صدای یاسمین را شنیدم که انگار مخاطبش من بودم هی حواست کجاست دختر. یه ساعته دارم صدات میزنم. دستی روی موهای بلند و وز کرده ام کشیدم و گفتم با من بودی. شانه راستش را به شانه چپ من چسباند و با همان لبخند همیشگی اش گفت خوب آره می خواستم تو رو برای جشن تولدم دعوت کنم. نگاهم توی نگاهش بود و من توی قاب سفید صورتش فقط دو نقطه سیاه میدیدم. آرام و بدون هیجان اما کمی لکنت زد گفتم. ج..ج... جشن تولد. هی به شانه چپم فشار می آورد. آره دیگه همه بچه های کلاس را دعوت کردم دوست دارم تو هم باشی. حالا دیگر حتی دو نقطه سیاه را هم نمی دیدم انگار ابر سپیدی جلوی چشم هایم را پوشانده بود و او داشت می گفت آخر همین هفته می آی نه. نه آناهید. هی آناهید. دلم میخواست ابر سپیدی را پس می زدم اما انگار نمی شد. به سطح چشم هایم چسبیده بود و رهایش نمی کرد. حالا دست یاسمین روی شانه من بود و داشت تکان میداد آناهید چی شده دختر با توام آنا. هنوز آن مه غلیظ جلوی چشم هایم بود اما کمی ناآرام و دستپاچه جوابش را دادم. نمیدونم یاسی جون قولش رو نمیدم و بعد دست هایم را جلوی صورتم گرفتم و شانه از شانه اش کندم و رو به سمتی به حرکت افتادم.بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابکمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز شرايط ويژهرقم زده است.