گزیدهای از کتاب نشر بان فصل یکم کارکیا بعد از مرگ بهانه گیر تر شده بود دیگر نمی توانست میلیون را ضرب در میلیون کند یا با اشارهای انگشتانش جای درها و پنجره ها را از پشت ویدیو ها حدس بزند با اندک نسیمی سردش میشود و با تابیدن خورشید در اول صبح در گرمای طاقت فرسا می سوخت شده بود و صدای جویده شدن پایه های کاخ را می شنید طبیب وقتی کنجکاوی کارکیا و ترس از شنیدن صداها را میدید سینک را صاف می کرد و می گفت جانورانی نیمه موش نیمه انسان که روی دو پا راه می روند تنش آنقدر ساعد سربازی دیلاق است و سر موشهای آواره در لجنزار را دارند سر های خیس و خاکستری تمام سوراخ سنبه های کاخ را تصرف کردهاند کار کیا بعد از شنیدن این توصیهها می لرزید سرش را در بالشت فشار میداد و ناله میکرد تا شاید طبیب دست بردارد بارها دور از چشم و دستش را بالا میبرد تا لرزش سر انگشتانش را ببیند پیش از مرگ دستانش نمی لرزید جزئیاتی که طبیب میگفت کارکیا را مجبور میکرد خود را تمام شده فرض کند و حتی ببرد جانوران منفوری که بعد از مرگش چنین است خانه از اعماق زمین بالا آمده اند محصول کثافتکاری سربازانش هستند چیز بیشتری به یاد نمی آورد تا به خاطر نمی آورد از کی صدای جویده شدن پایه ها را شنیده است می ترسید گوشهایش از اختیارات خارج شده باشند منبع صدا خیلی نزدیک بود گویی ستون های قطور کاخ بیخ گوشش باشند و جوندگان درونسینه است ترسی که شنیدن روایتهای طبیعی به جانش میانداخت لحظه های رهایش نمی کرد تا مدام بلرزد آنقدر بی جان بود که حتی توان رفتن کنار پنجره را در خود نمی دیدند تا شاید حضور هوای تازه قدر آرامش کند از ترس دیده شدن درون اتاق که کرده بود و برای دیدن در آن لحظه شماری می کرد و می گفت سربازان وقتی از لشکرکشی های خیالی با دشمنی که چیزی نیست الا سایه صخره و سنگ پیروز برمیگردند حیاط بزرگ کاخ را به روی خود باز می بینند تا فاتحانه در چمن بتازند گل ها را لگد کنند پرچین ها را با خاک یکی کنند و بعد با ذره درون بشکه های شراب پرند خود را تا مرز خفگی برسانند و حتی عده ای هم هستند که این مرز را رد می کنند و با سرعت های کبود و گلوله های برامده سر از پشت ها بیرون میآوردند و قهقهه می زنند آن وقت خلوت به روی همه آنها لبخند میزند و می توانند تا هر وقت که اراده آنها باشد با خدمت کارهایی که همیشه تن شان بوی عرق و گل های گرمسیری می دهد بیامیزند طوری که جویی از خون در دالانهای قصر راه بیفتد و همیشه هم چند خدمتکار باید عقب جوی بدوند و هر حال این خون صورت خوشی نداشت میتوانست اعتبار لشکر را پیش چشم مردم لکه دار کند و البته این افتضاح تا صبح ادامه داشت تا وقتی که سربازها دست از کار بکشند و تنها برای لحظه ای به خاطر بیاورند دره رخ جز آن ها مردمان دیگری ندارد که دشمنی داشته باشد بعد خدمتکار ها که فرصت را غنیمت شمرده اند به حیاط پشتی فرار کنند تا دور هم جمع شوند و بعد از تازه نفس کردن با جزئیات از شب قبل و ولع سربازها برای هم افسانه بافند دردهایشان زودتر التیام یافت کارکیا عرق می ریخت و مدام از خود می پرسید آیا ممکن است سربازها چنین گستاخ شده باشند یا میخواست از طبیب پرسد ملعون این چیزها را از کجا می دانی اما از اینکه طبیب جریح تر شود چیزی نمی پرسید پاسخ این سوال ها و باقی هول و هراس شرایط تنها گران میدانست و میتوانست کارکیا را آرام کند دست روی شانه اش بگذارد و با آن چهره مصمم مانند همیشه راهحلی پیدا کند تا این غائله هولناک را هم فیصله دهند کار کیا تمام روزهای بعد از مرگ گرفتار این مهملات سعی میکرد تا حواسش را جمع کند شاید تمام حافظهاش را به دست بیاورد مثلاً باز میلیون را ضرب در میلیون کند و ذکاوت خودش سر ذوق می آید اما مطلقا بیفایده بود هرچه از مرگش میگذشت گیج تر می شد تا جایی که حالا جز تن دادن به افسانه های طبیب برای گذران روز راهی پیش روی خود نمی دید اینطور قدری از صدای جویده شدن پایه ها در امان بود دره ی رخ این وقت سال از شدت گرما مانند کوره سفالگری میشد هیچ جانداری نمی توانست بی هراس از مرگ زیر آفتاب در خیابان قدم بزند عابران موقع سر وقتی هوا خنک تر می شد مجبور بودند برای راحتی خودشان هم که شده پرندگان مرده را با پا کنار بزنند پرندگان سیاه با منقار هایی پر از سوراخ ابدانهم کس اسمشان و اینکه از کجا می آیند نمی دانست حتی کسی پروازشان را ندیده بود این نوع پرنده تنها وقتی از گرما هلاک می شد به چشم می آمد جسدش آن موقع تاریکی هوا ناپدید می شد عده ای معتقد بودند آهنگ خوشی که در نیمه های شب به گوش می رسد صدای نفس کشیدن آنهاست که از سوراخهای منقار شان بیرون می ریزد دیوارها عرق کرده بودند و از همه جا بوی گوشت سوخته میآمد امیدوار بود بعد از مرگ شرین گرما از سرش کم شود اشتباه می کرد وضع به مراتب و تشکر شده بود بادی نمی وزید و نه حتی اندک نسیمی تا شاید شاخه درختی را تکان بدهد رویای همیشه در سرش بود مسیر برای رفتن از دره رخ پوشیده از برگ درختان رقصان در باد طاقتش طاق شده بود مدام به زبان سیاق فریاد می کشید و هذیان های اثر کلافگی میگفت گران چند بار بگویم مثل دیوانه ها از دیوار عبور نکن این کاخ به حساب من ۳۴۱ در دارد اما تو به آنها بیتوجهی بعد از مرگش معمولاً یا خواب بود یا ناله کنان از اطرافش غافل می شد طبیب بالای سرش یک بند افسانه میبافت و آن قدر ادامه می داد تا کارکیا از وحشت چون گلوله آتشین سرخ و گداخته شود هر بار هم صدایش بالا می رفت و از طبیب می خواست تا پنجرهها را باز کند یا سطحی آب به دیوارها بپاشد طبیب بهانه می آورد که ممکن است مردم او را بعد از مرگ ببینند تعداد خدمتکار ها آنقدر زیاد شده بود که دیگر قادر به شمردن شان نبود هر کدام برای آن که حضورش را در قصر پیش چشم دیگری توجیه کند ظرفی برمیداشت و بی هدف از این اتاق به آن یکی می برد و می گذاشت و شی دیگری بر می داشت و بر می گشت هیچ چیز دیگر سر جای خود نبود کارکیا برای دانستن این فاجعه احتیاجی به حافظه یا فکر کردن نداشت کافی بود به چشمانش اعتماد کند و سوراخ دیوار ببیند که چطور نظم قالب جای خود را به رفت و آمد بی امان آدمهایی داده که هیچ نشانی از وفاداری در چهره شان نیست به شکل خدمتکار درآمده و در کاخ و رفت و آمد میکنند حس میکرد خدمتکاران ای که در گذشته کار را نظافت می کردند و مدت ها رد و نشانی از آنها نبود نیز میان چهره های تازه حضور دارند یا حتی آنهایی که گران به خاطر سهل انگاری شان بیرون کرده بود میبینید همه از نبود گران سوء استفاده میکنند و اگر آن مجبور است برای اولین بار تا مدتی از تو دور بماند چارهای نبود وقتی پای مسئله بقا در میان باشد مسائلی مانند حضور یک عده مفتخور در کاخ بی اهمیت است هیچ کس نباید از سرنوشت کارکیا و اینکه بعد از مرگ شانه هایش را بالا انداخت به عقب سیل سوگواران باز به اتاق خوابش برگشت باخبر میشد از دید اهالی دره کارکیا در نیمه شب هولناک از شدت درد و رنج بی امان جان داد
شما را به ادامه خواندن این داستان در تنهایی دعوت می کنیم
نویسنده: فرهاد خاکیان دهکردی
بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب ادبی رخ نشر بان را به شما توصیه می کند
گاهی اوقات تجربهی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه میتواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعهکننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیابترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل میگیرند، بیشک در ادامهی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.