گزیده ای از کتاب زار نشر بان جهنمدره اسم عجیبی داشت خواهر زن پسر دایی مامان که نمیشد صدایش کرد نمیشد نوشته سخت بود اسمش را توی مدرسه چند بار اسمش را گفتم یعنی سعی کردم بگویم زبانم نمیچرخید گیر میکردم مثل وقتی که میخواستم بگویم کشتم شپش شپش کش شش پا را می افتادم به تته پته بچه ها می خندیدند اما مسخره نمی کردند خودشان هم سخته شان بود کسی معنی اش را نمی دانست کسی بلد نبود بنویسدش حتی از اسم من هم سخت تر بود دست آخر گمانم ساره گفته بود شاید اسمش یک چیز دیگر است مثلاً فروهر با فتحه روی حرف اول و دوم یا چه میدانم فرح و من گفته بودم نه شنیده بودم که چیز دیگری صدایش می کردند می دانستم اینها نیست ولی جرئت هم نداشتم از مامان بپرسم بی حوصله بود علاقه به این مهمان پرسروصدا و غریبه نداشت و وقتی گفتند شب یلدا دارد می آید خانه ما توی آشپزخانه سر زده بود که چرا نمی رود به یک جهنم دره دیگر برف زیادی آمده بود آخر آن پاییز به حیاط سفید پوش بود و صبح بیدار شده بودن در باز نمی شد که برویم مدرسه خواهرم و شادی گفته بود بخوابیم و مامانم گفته بود اینقدر کار دارد که اگر مجبور بشود همه مان را از بالای دیوار میفرستد مدرسه من هم گفته بودم مدرسه تعطیل است و از این دروغ قشنگ خودم حسابی کیف کردم ولی آن وقت و مدرسه را الکی تعطیل نمیکردند فرستادن مان سر کلاس بیمه معلم که دم بخاری پر از دودش خیلی گرم بود و جان می داد برای خوابیدن و ما هم خوابیدیم خوش و خرم روی نیمکتها پا دراز کردیم و کاپشن ها را انداختن روی پای مانند دستمان را گذاشتیم زیر کاپشن و دماغ قرمز مان را فوت کردیم نفسمان مثل دود سیگار سفید بود و توی هوا میماند هوا توی کلاس هم سرد بود و معلم ها به مدرسه نرسیده بودند توی راه های پر برف مانده بودند و کسی نبود معنی لغت یادمان بدهد پس گذاشتند دو ساعت زیرنور برف حرف حرف کنیم و با صدای وزوز بخاری و پارو زدن قرارش مدرسه چرت بزنیم یکی مان آواز میخواند یادم هست یکی آهنگ خوانده بود از بنان که میگفتند کور شده بود و غمگین و آوازش اشک همه مان را درآورده بود و من هم گفته بودم خواهر زن پسر دایی مامان اگر این آهنگ را بشنود خیلی خیلی گریه میکند راست میگفتم کور نبود اما دست به گریه کردنش خوب بود وقتی دایی با صدای و مش می خواند که بی وفا رفتم گرفتن خواهر زن پسر دایی مامان چنان زار گریست بود به قول دایی که همه هول کرده بودیم بعد هم البته تند تند بلند شده بود و پالتو اش را پوشیده بود و رفته بود توی حیاط پشت دیوار خانه سیگار کشیده بود من اما پشت سرش رفته بودم خواهرم هم بود گمانم پشت سرم نمی آمد طبق معمول و از دستش خلاص این داشتم یادم هست حیاط ساکت بود و جای پای مانتوی کمر برف می ماند و ما خش خش کنان می رفتیم ته حیاط تا آن سیگارهای ماتیکی که افتاده بود توی جا پاهای خواهر زن پسر دایی مامان را تماشا کنیم آن وقت خواهرم گفته بود خاله برگردید توی خانه که جواب شنیده بود اسم من فرور است غریبی بود به ساره گفته بودن تو می دانی یعنی چه گفته بود نه ولی میداند که جایش یک عالم کتاب سرمهای با نوشته های طلایی دارد که معنی همه چی توش هست مثلاً معنی حرف های بد یا معنی لغت هایی که توی مدرسه امتحانش را می گیرند من گفته بودم اگر راست میگویی شرمین یعنی چه که خندیده بود و گفته بود محجوب معنی اسم مرا قبلاً نگاه کرده بود و دوستم داشت این را از نگاهش می فهمیدم و لازم نبود بگوید خیلی چیزها را لازم نیست آدمها به هم بگویند و سال هم میدانست من معنی آن اسم را لازم دارم گفته بود معنی فرور را نگاه میکند تویی آن کتابها و من گفته بودم من هم میشود بیاییم آن وقت سال گفته بود شاید نشانه اش را بالا انداخته بود بعد دوتایی رفته بودیم خانه دایی ساله که طبقه پایین خانه خودشان بود سلام کرده بودیم و کلی سرپا ایستاده بودیم که در اتاق مهمان را برایمان باز کنند و بعد هم اینقدر توی کتابها گذاشته بودیم که شب شده بود و باز برف گرفته بود برف و باران همزمان بارانی که برخیها را می شست و برفی که می نشست روی بارانها چیز غریبی بود من گفته بودم میدانی جهنم دره یک جایی است که همیشه باران می بارد این را من از مادر پرسیده بودن مادر با تعجب نگاهم کرده بود و بعد سرش را برگردانده بود که غذا را نگاه کند ه گاز کم نمیشود و اگر غافل میشدی غذا می سوخت هم این بود که ما در پی هم می زد بعد هم با دست های سوخته قابلمه غذا را برمی داشت از روی شعله و میگفت جهنم دره را از کجا آوردی یادم هست مامان میگفت جهنمدره را از کدام جهنم دره ای آوردی و من از روی کاغذ یادداشتم می خواندم که جهنم دره نام عقبه ای است به غایت تنگ و پر درخت و پیوسته آنجا بارندگی است باران و برف می بارید و هوای آخر پاییز خیلی سرد بود و دختر های کلاس دوم راهنمایی جلوی بخاری خوابیده بودند و یکی شان عاشق بود و سخت می گریست همانطور که فرور گریسته بود آن وقت ساره میگفت میگریست را از کدام جهنم دره آوردی و من می گفتند دایی سرشان گفته بود خانه مادربزرگ بودیم و پسردایی مامان از خارج آمده و خواهر زنش آمده بود دیدنش و گریه میکرد فرور اینطوری بود میگفت به من نباید خاله میگفت صدایم کنید فرور من گفته بودم مامان کل هم آن را میکند و فروش گفته بود نترس یک کله دیگر جایش درمیآید بعد هم زده بود روی قلبش و گفته بود فقط این یکی خراب است اگر برود جایش سوراخ می ماند و خندیده بود صورتش تیره و لبش باریک و مویش فردار بود و وقتی سیگار می کشید رویش را میکرد سمت دیوار که بچه ها دولت های سفیدش را نبینند اما خیلی قشنگ بود و نمیدانم چرا هیچ وقت اشکش بند نمی آمد حتی وقتی انار دانه کرده مامان را با قاشق قشنگ کرد کرد توی کاسه گل مرغی میریخت و رویش گل پرپر می زند و می گذاشت جلوی ما
نویسنده: شرمین نادری
بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب ادبی زار نشر بان را به شما توصیه می کند
گاهی اوقات تجربهی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه میتواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعهکننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیابترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل میگیرند، بیشک در ادامهی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.