گزیده ای از کتاب جنس ضعیف نشر آزرمیدخت در تاریکی بیرون کلاغی مانند یک کودک عصبانی جیغ زد سریعاً از پنجره فاصله گرفتم هیچ چیز جذابی برای دیدن از پنجره این هتل ساحلی و اشرافی وجود نداشت دریا باید جایی در همان نزدیکی ها می بود اما نمیشد صدای آن را شنید زیرا سر و صدای سیستم تهویه هوا تمام صداهای دیگر به جز صدای جیغ های کلاغ را در خود گم می کرد یک صفحه توری نازک پنجره را پوشانده بود تا از ورود پشه ها به داخل جلوگیری کند تنها چیزی که می شد از میان آن دید حیات بود در خطا با چراغ های قرمز زرد و آبی مزین شده بودند و اروپاییها که روی صندلی های حصیری لم داده بودند عرقشان را با دستمال گردن هلی خیس آبشان پاک می کردند از بالکن بالای ورودی هتل اشرافی ساحلی که ۵۰ سال پیش توسط انگلیسی ها به شکل یک محل مستعمراتی باشکوه ساخته شده بود میشد جاده را دید که خودروها سوزن آن از مسیر خود منحرف می شدند تا برخوردی با شترها نداشته باشند و برای آن خط ممتد ای از زمین سنگلاخی و پس از آن کویر شنی و در نهایت یک ناحیه با نور کم رنگ که مرکز کراچی در ساعت ۱۰ شب را به شما نشان می داد از اتاقم بیرون رفتم برا را به سمت پایین طی کردم تا حس گمگشتگی ناشی از حضور در کشوری که هیچ چیزی آشنایی در آن یافت نمی شد را از خود دور کنم نه هوا نه چهره مردم و نه حتی خود آسمان که با ماهی به برندگی خنجر در آن ساعت شب در تیره ترین حالت خود بود یک خدمتکار استخوان درشت سیاه پوست روی زمین قوز کرده بود و با چشمانی بیمار و بی حرکت من را تماشا میکرد از میان درب نیمه باز اتاق دوئیلو می توانستم صدای سوت زدنش را بشنوم یک لحظه خواستم صدایش بزنم ولی نظرم عوض شد بیش از حد گرم بود خسته بودم و برای روز بعد که یکسری قراره ملالآور انتظار مرا میکشید میبایست میرفتم و کمی خوابیدن ولی در عوض با حس اینکه اتفاقی خواهد افتاد خودم را در حال پایین رفتن به حیاط یافتم و مانند هر کس دیگری روی یک صندلی حصیری لم دادن و نوشیدنی سفارش دادم و در همان زمان بود که نگاه گذرایم به افتاد مسلماً در همان نگاه اول متوجه نشدم که یک زن است چون از دور هیچ شباهتی به یک زن نداشت فقط به موجودی میماند که یک صورت و یک بدن دو دست و دو پا داشت مثل یک شیء بی جان به نظر میرسید یک باغچه شکننده بی شکل که مردانی تمام سفیدپوش آن را با نهایت احتیاط به سمت درب خروجی هدایت می کردند انگار که از شکستنش هراس داشته باشند بسته از سرتاپا در پوششی پیچیده شده بود بسیار شبیه به زمانی که مجسمه در غرب قبل از نمایش در یک میدان عمومی پوشانده می شود پارچه روی مجسمه قرمز بود قرمزی که رنگ خون را تداعی می کرد مزین به قلابدوزی طلا و نقره که در زیر نور کمی که از چراغ ها میتابید در خاموشی چشمک می زدند به غیر از آن پارچه مخمل و طلا و نقره به هیچ وجه نمی شود چیزی را تشخیص داد نه می شد دستها و پاهایش را دید و نه حتی کوچکترین اثری که نشان دهد این مخلوط چه چیزی است مثل کرم نوزادی که خود را به سمت سوراخ می کشد بدون اینکه مطمئن باشد چه چیزی در درون آن در انتظارش از خیلی آهسته به جلو حرکت داده می شد پشت سرش مرد لاغر اندام جوانی با کت بلند از جنس حریر طلایی شلوار تنگ و چسبان به رسم مردان پاکستانی صورت گرد سه قلوی و با تاجی از گل ها روی سرش راه می رفت بیشتر مردانی که دنبالش می کردند مثل خودش لباس پوشیده بودند ولی به رنگ سفید و دیگران لباس اروپایی پوشیده بودنددر آخر تعدادی زن نقابدار سر رسیدند که تعدادی از آنها ساری پوشیده بودند و بدون صدا یا کلمه یا قهقهه در سکوتی شبیه به مراسم عزاداری در صفوف منظم به سمت جلو حرکت می کردند تنها چیزی که قانع می کرد خواب نمیبینم صدای ضجه کلاغ ها بود که اکنون دست او را محاصره کرده بودند و در نزدیکی آن بالهایشان را به هم می زدند اما دست مانند یک شیء نادیدنی و حس نشدنی هیچ توجهی به آنها نمی کردند
نویسنده: اوریانا فالاچی
مترجم: شبنم سلطانپور
بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب جنس ضعیف نشر آزرمیدخت از سری کتابهای روانشناسی را به شما علاقه مندان توصیه می کند
گاهی اوقات تجربهی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه میتواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعهکننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیابترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل میگیرند، بیشک در ادامهی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.