کتاب دالک از مجموعه کتاب های انتشارات مایا میباشد. بخش ابتدایی کتاب این چنین آغاز شده است: چشمان سپیده گرد شده اند. عادل طول اتاق را می رود. قور میزند. اگه مامان بفهمه به من هیچ ربطی نداره. هاجر غر میزند. صبر کن بابا ببینم چیکار میکنه. سمانه انگشتانش را مثل چتر جلوی چشمانش باز کرده و نگاهشان می کند. راحله نعلبکی را با چهار انگشتش روی کاغذ نگه داشته. محکم فشارش می دهد. خون زیر ناخن هایش جمع شده اند نزدیک انگشت ها و مفاصل انگشت ها بیرون زدنده اند. دور نعلبکی با خط کودکانه اسم پنج دختر دایره وار نوشته شده و دور اسم پنج دختر ۳۲ حرف الفبا. سپیده پرده اتاق را کشیده تا اتاق تاریک شود. مثانه اش تیر میکشد. سپیده گفت. شب که نمیشه. راحله گفت. اصلش باید شب باشه. تاریک باشه و گرنه رو نمیاد گفته باشم. سمانه گفت. سپیدرود چه شکلیه. آجر لبه روسری را از دهانش در آورد این بچه کار و خراب میکنه. سپیده گفت. شب که مامانم راهتون نمیده تو خونه. هاجر دوباره گوشه رو سری اش را گذاشت توی دهانش. راحله گفت. پرده اتاق و میکشیم. کمی تاریک میشه. ولی باز مطمئن نیستم اینجوری روح بیاد. سپیده با هیجان گفت. برید ناهار بخورید. من اتاق و تاریک می کنم. هاجر گفت حالا این بچه هیچی عادله را چیکار کنیم. سپیده گفت اون که کاری نداره. سمانه گفت من گشنمه. سپیده گفت دیگر چی حاضر کنم. راحله آب بینی اش را بالا کشید. بابابزرگم یه بار تو طویله خونه باباش جن دیده بود. سپیده دست سمانه را گرفت. سمانه گفت مامان عدسی درست کرده من دوست ندارم. راحله گفت بابا بزرگم سید بوده میدونیم که جن و سید جماعت کار نداره. حالا من که سید نیستم ولی چون جد مادری ام سیده کاری با منم ندارن. سپیده فکر کرد کاش توهم سید بود. هاجر گفتن بابا سیدا جن خودشان را دارند. راحله گفت من میدونم یا تو. سپیده گفت اون جن تو طویله چی کار می کرد. راحله دست کشید رو بینی و دهانش. بابابزرگم گفت ده سالش بوده اون موقع. میگفت جشن کوچیک بوده قد یه پای آدم. میگفت سیاه بوده پرسود داشته تنش سم داشته باهاش. تا بابا بزرگم را میبینه میگه به خاطر جدت کاریت ندارم بعد یهو غیب میشه. قلب سپیده توی دهانش می زد. سمانه نشست روی زمین و با انگشت روی خاک چیزی نقاشی کرد چیزی شبیه دست. هاجر گفت میگن جنا تو حموم های قدیمی هم هستند. مادر من یکی دیده بود تو حموم هاشمی. سپیده و بابا اینا همش قصه است. و تو دلش خدا خدا کرد که غصه نباشند. راحله گفت اگر قصد چرا میخوای احضار روح کنیم. سپیده گفت همینجوری. و گفت چی حاضر کنم تو چی میاری. راحله گفت من هیچی نمیارم تو یه نعلبکی سالم بیار و ورقه کاغذ و یه مداد. نعلبکی لب پر نباشه ها گفته باشم. سپیده شانه سمانه را تکان داد. چیکار می کنی. همه تنت خاکی شد. صدای نوش آفرین پیچید تو کوچه. بیاین تو ببینم. لنگ ظهره. نون خشکی میبرد تون ها. سپیده زمانه را با خودش کشید تو. هاجر لبه روسری را توی دهانش بین دندانه دندان هایش نگه داشت و رفت. من ساعت سه میام دنبالت. راحله گفت ن سه دیره دوبیا. سپیده در را بست. هاجر گفت ناهار چی دارین. عادله کلافه از از درز در بیرون را نگاه می کند. نوش آفرین گوشه هال کنار بخاری خوابیده و به سختی خروپف می کند. در را می بندد. بر می گردد سمت دخترها این مسخره بازیا کی میخواد تموم بشه. هاجر اخم تلخی بهش می کند. سپیده می گوید تورو خدا هیچی نگو که الان تموم میشه و پاهایش را به هم می مالد. زمانه با کنجکاوی صفحه کاغذ را نگاه می کند و دستان راحله را که روی نعلبکی دمر شده قفل شده اند. راحله چیزی زیر لب زمزمه می کند. بدون اینکه سرش را از روی کاغذ بردارد میگوید هرکی اعتقاد نداره بره بیرون. عادله می گوید حالا ببین به مادرت میگم یا نه. راحله انگاری که چیزی نشنیده باشد ورد خواندنش را ادامه میدهد...
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتابهای مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم میسازد. معمولا هیچ گزینهای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمیتواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ بهخصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتابهای کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماههای پایانی سال برای بچههای کنکوری است. از طرفی با وجود شرایط کرونایی امروز شنیدن خبرهای تخفیفی اجناس بهصورت حضوری، میل به خرید را به خاطر خطر سلامتی، کاهش میدهد؛ اما در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتابهایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان میشود. بانک کتاب بیستک با تخفیفهای فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانشآموزان و کنکوریهای عزیز در شرایط ویژهی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانشآموزان عزیز رقم زده است.