عنوان: خرید کتاب پناه انتشارات سروش
کتاب پناه از مجموعه کتابهای انتشارات سروش می باشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است. کنار پنجره قطار می ایستم. نفس عمیقی می کشم و پیشانیام را به شیشه خنکش می چسبانم خوشم می آید از اینکه باد موهایم را که از زیر روسری به بیرون سرک کشیده اند به بازی گرفته. هر چند از این زاویه نمیتوانم درست حسابی تصویر چهره ام را ببینم اما به خاطر همان تصویر کم رنگ صورتم به خودم و جسارتم لبخندی دندان نما میزنم. از وقتی که تابلوی ۵۰ کیلومتر تا تهران را دیده ام باورم شده که بالاخره توانستم. که بالاخره خواستنم عین توانستن شد. که من بالاخره خواستم توانستم و دل کندن. یا نه دل بریدم. دوست دارم ده دوازده ساعت دیگر هم در خلوت خودم غرق باشم و به برنامههای خودم فکر کنم. برای تک تک روزهای بعد از این نقشه ها دارم. توی دلم از خوشی قند آب می کنند و شیرینیاش به زیر زبانم هم سرایت میکند. هنوز دارم روی ابرها سیر می کنم که ناگهان با صدای زنگ موبایلم از جا میپرم. به اسمی که روی صفحه گوشی می افتد نگاه می کنم. طبق معمول خرمگس معرکه است. اگر از ترس پدر نبود به جای افی که مخفف افسانه است اسمش را افعی ذخیره می کردم تا با نیش زبان هایی که می زنند تناسب معنایی خوبی داشته باشد. همیشه اعصابم را متشنج میکند حتی از راه دور و پایه تلفن. انگار نه انگار که مهمترین دلیل دور شدنم از خانه خود او بوده. رد تماس می کنم و این بار پدر زنگ می زند. نفسم را با کلافه گی فوت می کنم بیرون و جواب می دهم. الو... سلام بابا. سلام کجایی پناه. کجا باید باشم. چرا تلفن افسانه را جواب ندادی. کار واجب داشته حالا میخواستم ببینم چقدر دور شدم که جشن بگیره دیگه بگید سور ساتش رو بچینه که تهرانم. صدای لا اله الا الله گفتنش را که می شنوم میفهمم بازی عصبی شده ولی سعی میکند خودش را کنترل کند میگوید قطارش خوب بود. آره. نمیدونم چرا اینقدر بدبینی پس تو کی میخوای بفهمی که.... بابا جون بیخیال می خوام حرفم را پس بگیرم. دلواپسم دخترم. چشم می خورد به دختر بچه کوچکی که چادر مادرش را چنگ زده و از کنارم می گذرد آهی می کشم و جواب می دهم من دیگه بچه نیستم. اینجا شهر غریبی تو یه دختر تنهایی من همیشه تنهام درضمن خودتون می دونید که این دور شدم برای همه خوب مخصوصاً برای بعضی ها. افسانه دوست داره بابا. هه... میدانم از تمسخر کردن متنفر است اما هه را محکم و غلیظ میگویم. مواظب خودت باش رسیدی خوابگاه زنگ بزن البته اگر سختت نبود. زیر لب می گویم چشم و تلفنم را قطع می کنم هرچند این چک کردن های همیشگی اش کم آزار نمی دهد اما اگر او هم دل نگرانم نباشد که کلاهم پس معرکه است. علی رغم تمام تلاشهای اخیر میدانم از خوابگاه خبری نیست اما چرا باید با گفتنش به نگرانی های پدرم اضافه کنم اینطوری خودم هم راحت ترم. دلم آزادی میخواست دوست داشتم از قفسی که سالهاست افسانه برایم ساخته دل بکنم و چرایی بهتر از انتخاب دانشگاه های تهران و دور شدن از شهر خودم. هر چند شهر من یک روزی همین تهران بود.بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بانک کتاب بيستک امکان خريد اينترنتي کتابهاي مختلف را با ?? تا ?? درصد تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابهاي کمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز در شرايط ويژهي روزهاي پاياني پاييز، زمستان خوبي را براي دانشآموزان عزيز رقم زده است.