کتاب عبور از مجموعه کتاب های انتشارات نگاه میباشد. در فصل اول کتاب آمده است: روی چمن های تپه قدم میزدم و از بالا به پایین نگاه میکردم. دختر بچه ای هشت ساله بود با موهای حنایی که توپ بازی میکرد. دخترک همانی بود که صاحب قصر با پدرش خصومتی دیرینه داشت. در حال بازی توپش به اینطرف سیمهای خاردار افتاد. به بالا و به من نگاه کرد از نگاه کردن به من واهمه داشت مردد بود که بیاید یا نه. حتماً منعش کرده بودم که بیاید حتما منعش کرده بودند که پایش را به این سو بگذارد. لبخند زدم به طرفم اومد نزدیک شد. توپ جلوی پای من افتاده بود. با دست هایم توپ را برایش پرتاب کردم آن را برداشت و به من نزدیک شد. کمی توپ بازی کردیم و روی چمن های سبز این طرف و آن طرف دویدیم و پریدیم. ناگهان تو در استخر افتاد. خواست که توی آب بپرد و برش دارد. دستش را گرفتم و گفت شنا بلدم. میدانستم که نباید برود. نیروی عجیب و مرموزی به من میگفت که نباید برود اما دخترک اصرار میکرد. پس رهایش کردم و او رفت. تا من در آب رفتن توپ هم زیر آب رفت و ناپدید شد. من نیز به دنبال تو زیر آب رفتم اما آن را نیافتم من که بالا آمدم توپ هم در گوشه دیگر استخر روی آب بالا آمد. دخترک رفت به سمت توپ دست دراز کرد و آن را بگیرد ولی نیرویی اسرارآمیز باز هم توپ را به زیر آب کشید. گرداب شد. فریاد میزدم برگرد بیا بالا. دخترک میخندید. اضطراب نفسم را به شماره انداخته بود. دلشوره ام بیشتر شد. به فریاد های من توجه نمی کرد. توپ را دیدم که خودش را روی آب نشان داد. ریشخندم میکرد. بازی دلهره آور و مهیبی بود. دخترک ریزنقش موحنایی نگاهش به من بود. او هم مرا ریشخند میکرد خنده ای کج بر لبش ماسیده بود و با نگاهش مرا به سوی خود می خواند. تمنا میکردم زجه میزدم که برگرد فریاد دردناکم که میگفتم توپ را ول کن هیچ تاثیری روی او نداشت. از این بازی خوشحال و راضی بود. دوباره پریدم که توپ را بگیرم توپ زیر آب رفت من هم رفتم. امواج سخت و سهمگین بر آب میکوفتند گرداب خود را به دیواره ها می کوباند و می خواست خود را از دیواره ها خلاص کند اینها فقط ثانیه ای طول کشید. پیکر آب دوباره آرام و ساکن شد مثل اول و می شد کف استخر را دید. تو بالا امد. ولی انتظار من برای دیدن دخترک بی نتیجه ماند. به سوی قصر دویدم بزرگ و سیمانی بود. تمام شب مظطرب بودم. والدین بچه در همسایگی ما زندگی می کرد. پروردگارا الان در چه حالی است. منتظر بودم بیایند و بپرسند. ولی هیچ کس ندیده بود که او پیش من آمده باشد. هیچ کس ندیده بود او پیش من با توپ در آب پریده باشد.
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتابهای مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم میسازد. معمولا هیچ گزینهای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمیتواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ بهخصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتابهای کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماههای پایانی سال برای بچههای کنکوری است. از طرفی با وجود شرایط کرونایی امروز شنیدن خبرهای تخفیفی اجناس بهصورت حضوری، میل به خرید را به خاطر خطر سلامتی، کاهش میدهد؛ اما در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتابهایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان میشود. بانک کتاب بیستک با تخفیفهای فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانشآموزان و کنکوریهای عزیز در شرایط ویژهی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانشآموزان عزیز رقم زده است.