گزیده ای از کتاب بی حد و مرز نشر میلکان مغزتان را بهبود دهید همه چیز را سریعتر یاد بگیرید و بهترین شکل از زندگی خود را بیابید چقدر احمقم من متوجه نمی شوم من تر از اونم که چیزی یاد بگیرم این جملات در دوران کودکی و بلوغ ورد زبان من بودند روزی نبود که به خودم نگویم احمق و کند ذهن هستم و هرگز چیزی یاد نخواهم گرفت و در زندگی آینده هم هیچ نخواهم داشت اگر قرصی وجود داشت که مغزم را شارژ مثل آب خوردن باهوش ترم می کرد هر کاری میکردم که یکی از آن قرصها داشته باشند فقط من چنین احساسی درباره خودم نداشتم اگر در دوران بچگی از معلمان نمونه سوال میکردید بیشترشان میگفتند حتی به ذهنشان خطور نمی کند من این کتاب را بنویسم آن موقع اگر میفهمیدند من کتابی خوانده ام شگفت زده می شدند چه برسد به اینکه کتابی نوشته باشم همه این ماجراها از اتفاقی در دوران مهدکودک شروع شدند اتفاقی که کاملا مسیر زندگی مرا تغییر داد روز اول داخل کلاس بودند که صدای آژیر از بیرون پنجره به گوش رسید همه در کلاس متوجه شدند و معلم به بیرون نگاهی انداخت و متوجه ماشینهای آتشنشانی شد کل بچه های کلاس به این موضوع واکنش نشان دادند یعنی همه به سرعت به سمت پنجره هجوم بردیم به خصوص من خیلی هیجان زده بودم چون آن موقع خیلی به ابر قهرمان ها ارادت داشتم به به نظرم آتش نشان ها از همه بیشتر شبیه ابرقهرمان هایی بودند که می شناختم من هر همراه دیگران به سمت پنجره جستم مشکل این بود که قدم به اندازه کافی بلند نبود که به ماشینهای آتشنشانی نگاهی بیاندازم یکی از بچه ها صندلی اش را برداشت که روی آن بایستد و این کارش بقیه ما را هم تعقیب کرد چنین کاری بکنیم من به سمت صندلی میان رفتن آن را برداشتند و به رادیاتور آهنی بزرگ زیر پنجره تکیه دادم روی صندلی ام ایستادم و آتش نشانها را دیدم و خیلی سرخوش شدم خیلی هیجان انگیز بود همانطور که این قهرمانان شجاع را در حال تلاش با یونیفرم های به ظاهر نفوذناپذیر و ماشین قرمز درخشان شان تماشا می کردم چشمانم خیره شده بودند و نفسم به شماره افتاده بود در همین حال بودم که ناگهان یکی از بچهها صندلی را از زیر پایم کشید این اتفاق باعث شد تعادلش را از دست بدهم سرم محکم به رادیاتور کوبیده شود سرم خیلی محکم به رادیاتور فلزی خورد و خون از آن جاری شد مسئولان مدرسه خیلی سریع من را به بیمارستان رساندند و پزشکان به زخم هایم رسیدگی کردند اما پس از این ماجرا با مادرم بیپرده صحبت کردند آسیب وارد شده به سرم خفیف نبود مادرم می گفت بعد از آن اتفاق من دیگر مثل سابق نشدم چرا که همیشه کودکی پر انرژی و با اعتماد به نفس و کنجکاو بودند اما بعد از حادثه بسیار ساکت و در یادگیری دچار مشکلاتی شده بودن تمرکز برایم بسیار مشکل شده بود نمی توانستم حواسم را جمع کنم و حافظه ام افتضاح بود همانطور که احتمالاً حدس زده اید مدرسه برایم مثل کابوس شده بود معلم ها آنقدر حرفشان را تکرار کردند که بالاخره یاد گرفتن تظاهر به فهمیدن کنم وقتی سایر بچهها خواندن یاد میگرفتند من حتی حروف الفبا را هم بلد نبودن به خاطر دارید که در دوران مدرسه دایره ای می نشستیم و کتاب را دست به دست می کردیم و باید بخشی از کتاب را بلند میخواندیم این فعالیت برای من از همه بدتر بود با اضطراب بسیار به نزدیک و نزدیکتر شدن کتاب نگاه میکردم و وقتی کتاب به من می رسید نگاهی به صفحه می انداختم و حتی یک کلمه اش را نمی فهمیدم به نظرم هر کسی که هنگام صحبت کردن در مقابل دیگران فلج میکرد از همین جا نشأت گرفت سه سال دیگر هم طول کشید که خواندن یاد بگیرم و تا مدتها پس از یادگیری هم این کار برایم تلاشی طاقت فرسا بود مطمئن نیستم اگر آن قهرمان ها در کتابهای مصور نبودند اصلاً خواندن یاد می گرفتم یا نه کتاب های معمولی اصلاً توجهم را جلب نمی کردند اما علاقه به کتابهای مصور باعث شد آنقدر تلاش کنم که بتوانم داستان هایشان را خودم بخوانم و نیازی نباشد منتظر بمانم شخصی دیگر این کار را برایم انجام دهد کتابها را شبها با چراغ قوه زیر پتو میخواندم آن داستانها به من امید میدادند که هر انسانی می تواند بر غیرممکن ها غلبه کند
نویسنده: جیم کوییک
مترجم: پگاه فرهنگ مهر
بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب بی حد و مرز نشر میلکان از سری کتابهای روانشناسی به شما علاقه مندان توصیه می کند
گاهی اوقات تجربهی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه میتواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعهکننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیابترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل میگیرند، بیشک در ادامهی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.