عنوان: خرید کتاب آلوت انتشارات نگاه
کتاب آلوت از مجموعه کتابهای انتشارات نگاه می باشد که در بخش ابتدایی آن آمده است. روزی که به دنیا آمد سرک کشیده بودم توی خانه اشان. تا اندام نزار کبود و غرق خون و کثافتش را دیدم یقینم شد این بچه باید از علمای قرن هفتم هشتم میشد قاعدتاً بغداد می رود و آنجا فقه میخواند و سر آخر به کرسی درسی تکیه می زد... حالا چرا قرن هفتم هشتم شاید چون دوران طلایی فقه و کلام و علوم دینی بود و چرا به همچون یقین می رسیدم. راستش نمی دانم اما خوب می دانم که معمولا هیچ چیز مهمی طبق قواعد اتفاق نمیافتد. لامپ ۱۰۰ وات حیاط را روشن نکرد. به آسمان خیره شد آسمان روی سرش پر از ستاره بود من را از ستاره های ریز و درشت شبیه آسمان شهری در شمال غربی فجستان نزدیک مرز مشترک صفویه و کهستان شهری که بیوند نام داشت. شهری که مرد هایش را قمیص و شلوار پوش میبینی و زنها را که اساسا آن در کوچه خیابان پیدایشان نمی شود اگر یک وقت دیدی برقع بر سر خواهید دید چادری سرتاسری که هیچ نمی گذارد بفهمیم چه کسی را توی خود مخفی کرده است. فخر الدین مردی سلفی که قاعدتاً باید از علمای قرن هفتم و هشتم می شد مردی که نیمه های شب لامپ ۱۰۰ وات روشن نمی گردد و آسمان شب را طوری رسد میکرد که انگار باید لابه لای ستاره ها چیزی پیدا کند در همچو جایی بود. آیات آخر سوره آل عمران را می خواند. تمام تلاشش را کرد تا کمی فکر کند. از ابن عساکر نقل است که رسول خدا گفته است وای بر کسی که این آیات را بخواند و در آن تفکر نکند. این بود که مثل هرشب دست و پا می زد در خلقت آسمان و زمین تفکر کند. نه هیچ وقت نمی توانست اینطوری افکارش را جمع و جور کند باید میرفت مبال. با خودش گفت نه نفسی کشید و ادامه داد چون آسمان عظیمی هر شب این جمله را تکرار میکرد به اندازه ای که دیگر برایش پوچ شده بود. طبق معمول چیزی به یادش افتاد که از به یاد آوردنش اجتناب می کرد. برای این که در آسمانها و زمین تفکر کرده باشد دوباره پیش خود گفت چه آسمان عظیمی. فرقی نداشت آسمان پرستاره باشد یا مهتابی حتی پر از ابرهای سیاه هم اگر بود فخرالدین میگفت چه آسمان عظیمی. هفت سالش که شد مثل بقیه رفت مدرسه مدرسه دولتی. و یک ساعت به فجر بدون اینکه کسی صدایش کند یا ساعت کوکی زنگ بزند طبق معمول از خواب بیدار شد. لیلی هنوز خواب بود قمیصش را روی زیرپوش آستین کوتاهش پوشید و عرق چین بر سر از کنار اتاق دختر ها و اتاق پسر ها و سه اتاق دیگر گذشت. همه درها باز بود جز در اتاق بتول. فخرالدین اعتنایی نکرد. در اتاق بتول شبها همیشه خدا بسته بود. وقتی هم که نوبتش میشد یک بار سر شب و یک بار آخر شب باز می شد و هیچ وقت بین شب فخرالدین را نمی دیدی که از اتاق بتول بیرون بیاید و برود و دوباره برگردد اتاق نماز شب بخواند و کنار همسرش دراز بکشد. این اتفاق فقط برای لیلی و دو همسر دیگر میافتاد بتول از این ماجرا ها نداشت.بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابکمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز شرايط ويژهرقم زده است.