کتاب نفس از مجموعه کتاب های انتشارات نیماژ میباشد. فصل اول کتاب این چنین آغاز شده است: بهار قرص و محکم توی درگاهی پنجره می نشیند و از پنجره به بیرون نگاه میکند. حالا مثل مجری های تلویزیون از پنجره به دنیای بیرون و خطاب به تماشاچیهای تلویزیون که توی حیاط و روی درخت هاو توی دره و روی کوه نشسته اند و او را نگاه می کنند حرف میزند. خانه ما نزدیکی های ولدآباد است. توی دشتی که نه آب دارد و ن برق.... بابای من آنجا یک خانه ی در پیت ساخته چون هیچ چیزش درست و حسابی نیست. در و پنجره هایش زنگ زده است و تازه یک اتاق من هم شیشه ندارد. فقط جای هر پله یک آجر دارد که ما پای مان را روی آن می گذاریم و بالا میرویم. حمام هم نداریم. بابایم آن جا یک بشکه گذاشته که زیرش پریموس روشن است. هر وقت بخواهیم حمام برویم بابایم سطل سطل آب می آورد و توی بشکه میریزد و پریموس را روشن می کند تا آب گرم شود و ما خودمان را با آن آب بشوییم. تازه دست به آب هم توی حیاط است. حیاط مان هم که اصلاً موزاییک ندارد. پر از بوته های تیغی و سنگ است. درست است که سنگهای خوبی برای یک قل دوقل دارد اما اگر موزاییک داشت بهتر بود چون من میترسم شبها دست به آب بروم. آخر حیات ما مار و عقرب هم دارد. یک بار یک مار به خانه ی ما آمد که پوستش خال خالی بود. ننه آقا به خاطر اینکه بابایم ما را برداشته و به یک جای بی در و پیکر و وسط دشت آورده همش بابایم را ناله و نفرین میکند. بابایم که سر خود که این کار را نکرده دکتر به او گفته. آخر بابایم مریضی تنگی نفس دارد. دکتر گفته که باید یک جای خوش آب و هوا باشد. یک جایی که دود و دم نداشته باشد. بابایی مهم زمینی توی دشت و دمن کرج خرید و یک خورده اش را ساخت و حالا هم به قول ننه آقایم آورده ما را اینجا ول کرده. تازه اینجا دشت و دمن از بر بیابان که نیست. ما توی دشت و دمن هفت تا مرغ و دوتا خروس و سه تا بوقلمون داریم. اسم من بهار است. بابایم از بچگی دلش میخواست بزرگ که شد و دختر دار شد اسمش را بگذارد بهار. من بچه دوم بابا و مادر خدابیامرزم هستم. امسال میروم کلاس اول... داداش هایم توی دعوا به من میگویند شلخته. بعضی وقتا هم به خاطر موهای شوریده گوریدم به من باغ پنبه می گویند که یک جایی در قم است. تازه بعضی وقتا به من ته باجک هم میگویند.ته باجک یک جایی از نزدیک با قطار به و چون نزدیک آن جاست برای آن که لج من را در بیاورند به من ته باجک میگویند. ما هم همان موقع دعوا یک اسمی داریم. اسم داداش بزرگی ام چمبلغوز است اما اسم اصلی کاریش نادر است. هر وقت دعوای ما نمیشود و میخواهیم لجش را درآوریم به او چمبلغوز می گوییم. اسم داداش کوچیکم هم موش کمال است تو قیافه اش شبیه موش است.
ما موقع دعوا به او موشپیک یا پنیر یا موش صورتی هم می گوییم تا حسابی لجش در بیاید. خواهر کوچولوی من هم اسم اصل کاریش مریم است که چون خیلی چاق است چاقاله یا چاقاله بادوم صدایش می کنیم. بعضی وقتا هم خپله و خیکی کلی و خلاصه هر چیزی که با چاقی و خیکی بودن سر و کار دارد. درست است که من و داشته هایم با هم دعوا میکنیم اما با هم دوست هم هستیم اگر چاقاله بادام بگذارد. چاقاله بادوم خبرچین خانه ماست و هر کاری که من و چمبلغوز و موشپیک بکنیم می رود و پیش ننه آقایم چغلی می کند. یک بار که من به سرمه دان ننه آقایم دست زده بودم چغلی من را کرد و ننه آقایم من را با ترکه کتک زد. مادر خدابیامرزم همین جور پشت سر هم ما را زایید. چون یزدی بود و یزدی ها هرچقدر بیشتر و چه داشته باشند بهتر است. تازه اگر پسر هم داشته باشند خیلی خیلی بهتر است. حالا هم شاید توی آن دنیا دارد مثل ننه آقایم بابایم را ناله و نفرین میکند که ما را آورده و به قول خودش توی برف و بیابان ول مان کرده. همانطور که گفتم خانه ما توی بر و بیابان نیست توی دشت است. دست راست خانه مان با یک خرده فاصله یک باغ بزرگ است که تویش یک خانه مال عیان اشراف هاست. من از دیوار باغ بالا رفته ام و خانه عیان اشراف های تویش را دیده ام. از پنجره دیدم که پر از صندلی ها و میزهای عجیب و غریب است. هیچکس توی آن خانه نیست جذب یک نفر به اسم کرعلی که چشمهایش تاب دارد و فکر میکنم یک چشمش هم نمی بیند چون اصلاً سیاهی ندارد. کرعلی با خواهرش زندگی میکند. کرعلی رابه این خاطر کرعلی می گویند که وقتی توی دل ننه آقایش بوده ننه آقایش می رود یک جایی به اسم کربلا و کرعلی توی کربلا به دنیا می آید. کربلا جایی است که امام حسین توی آن شهید شده...
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتابهای مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم میسازد. معمولا هیچ گزینهای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمیتواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ بهخصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتابهای کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماههای پایانی سال برای بچههای کنکوری است. از طرفی با وجود شرایط کرونایی امروز شنیدن خبرهای تخفیفی اجناس بهصورت حضوری، میل به خرید را به خاطر خطر سلامتی، کاهش میدهد؛ اما در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتابهایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان میشود. بانک کتاب بیستک با تخفیفهای فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانشآموزان و کنکوریهای عزیز در شرایط ویژهی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانشآموزان عزیز رقم زده است.