کتاب ایوار از مجموعه کتابهای انتشارات مایا می باشد. در بخش ابتدایی کتاب آمده است:
ایوار شد ساعت دیوار هم غربت جان را درید این زمان تا آن شامگاه پر خیال سایه می اندازد و می کاود این سینه به رسم یادگار چندسال هر دم آید این زمان بد در این دیدار یار من شدم پرپر ولی شب آمد اطراف برایم گفت از دلتنگی دلدار و یار این محال است که روزی من نباشم پیکری آزرده حتب آن سرور و خواب هم دیگر نگیرد لحظهای دیوار را از من چنان بختک به خواب. روزی از چرخش در این دهر من سیر شوم آن همان روز است که رغبت به سخن دیر شود من از آن دریا شنیدم عشق در بی انتها می کند هر دل به مستی مبتلا بی مرزها کوه آن اندام مغرور سراپا بیقرار روزی از آینده روزان میشود جانش را فدای آتش گم کرده راه من که گفتم ای رفیق این زمین زاییده است دریا و جنگل و کو و من پس غرورت به زمین. تو ای بشر بهر چه در گیتی ام آورده ای. این زمین چون مادری آبستن من و تو بود تو به آن همه بی نهایت خواه و ناخواه ستم ظلم و جفایی کرده ای. تو بیا قومی شویم همه از آن مادری که بدون مرز او زاییده است این همه آفاق و جان و پیکری. چند روزی است دختری از پنجره دامن گلدار را می تکاند روسری بر سر ولی از پنجره خانه ای عریان نمایان می گذارد. صدا بر سر ولی اندوه در حنجره دارد آسمان طوفان به پا کرد دامنش را باد برد دخترک دامن ندارد به چه زیبا خرمنی از گیسوان نرم زیر آن شال بلندش دلبرانه لانه دارد. از درشکه آن زمان تا همین امروز هم این دخترک در شهر ما پشت همان پنجره چون شمعدانی لانه دارد او زمان را با صنوبر های کوچه می شمارد. و زمین را در همان اندام کهنه می نگارد هیج جنگی با جهان خود ندارد. او چه تنها خانه ای در این شلوغی می تکاند. شیر با دختر کمی بیگانه بود سال ها در جسم او آواره بود گه غذایی خورد از اندام او گه صدایی زد که سلطانم بگو.... قدمتی دیرینه در این دلهره شیر و دختر باهم اما صد گله از نوازش غش آغوش جان تا که شد مهری میان هردوشان یک کهکشان این تمام قصه من با من است. من درونم دختری دارم که شیری میکند سلطانی آن جنگلش حال آن شایسته زن شد که خودم هم هر زمان میخواهمش. باد هم می نوشد از حالم رود جاری می شود اما بر اندام پر از بی خوابی جانم بید می روید از آن پایم که مشتاق در صحنه مجنون می شد از تکرار رفتارم و کلاغی و میباخت به آن شاخه که روزی بود دستام سفید از من ولی افتاده میشد. در برگ های آن درخت ناله هایم عجب پاک لباسی بر تن می انداخت آن قصه سفید اما غمانگیز حتی در بهار خنده هایم و مجازاتی شدم تا بی نهایت در همین صحنه که روزی بود آن مرد هم برآید در این ناباوری باور ندارم رسد روزی که من آرام گیرم در زلال آغوشی از تقدیم این تاریخ جانم. در زمان من همان و رقصنده ای کفاش شد که افق در هاله اش مواج شد ناگهان دو زندهای نقاش شد و کتاب شعر هم دیگر بدهکار به این بازار شد ماه در رقصش به آب بازیچه سیلاب شد نور دیگر در زمستان آرزوی کودک بی خواب شد مادرم دیوانه از بیکاری مطبخ کمی بیمار و دیگر خواهد شد و هنوز هم در کنار گاری کوچه لبو از پختگی همچون مرد قصه ها آگاه شد. من تو نابسامان میکنیم رفتار در هر باغ و بستان شب سری بی فکر از فردا ولی پر ز تمنای می گذاریم برتخت تنها ناگهانی بی هدف دنبال سایه در خیابان می دویم. اما رهگذر میجوید این تو من برای لحظهای خالص در این آشفته بازار ترس دارم روزی از آینده روزی که بیفتیم مست در جوی زلالی از همان باران که می بارید روزی بر تو و من هر دومان.
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتابهای مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم میسازد. معمولا هیچ گزینهای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمیتواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ بهخصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتابهای کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماههای پایانی سال برای بچههای کنکوری است. در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتابهایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان میشود. بانک کتاب بیستک با تخفیفهای فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانشآموزان و کنکوریهای عزیز در شرایط ویژهی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانشآموزان عزیز رقم زده است.