کتاب داپلر از مجموعه کتابهای انتشارات ثالث می باشد. در بخش ابتدایی کتاب آمده است:
پدر من مرده است و دیروز من جان یک گوزن شمالی را گرفتم که میتوانم بگویم باید جان او گرفته میشد یا جان خودم داشتم از گرسنگی تلف میشدم دارم حسابی لاغر میشوم واقعاً همینطور از شب پیش در محدوده ماریدالن در شهر اسلو بودم و مقداری یونجه که از یکی از کشتزارها برداشته بودم از خودم پذیرایی می کردم. با چاقو ایم یکی از بسته های جوجه را باز کردم و بعد توی کوله پشتی ام را از یونجه پر کردم. بعد یک کم خوابیدم و دم صبح راه افتادم و رفتم طرف آبدره ای که در سمت شرق چادر بود و برای تله یونجه های خشک را در محلی پخش کردم که از مدت ها قبل و با کلی بررسی او کرده بودم جای بی نقصی برای کمین است. پس از آن در حاشیه آب دره دراز کشیدم و ساعت ها منتظر ماندم. خبر داشتم که گوزن های شمالی اینجا هستند خودم آنها را دیده بودم آنها حتی تا کنار چادر هم آمده بودند اینطور که پیداست آنها با سر و صدا و به کندی با پیروی از میل غریزی خود در اطراف این رشته کوه می پلکند. اینجا گوزن ها مدام از یک جا به جای دیگر می روند به نظر میرسد که خیال می کنند بقیه چراگاه ها سرسبزتر اند و شاید هم حق با آنها باشد به هر حال سرانجام سر و کله یکی شان پیدا شد و چشم از پشت سر دنبالش می آمد. حضور بچه گوزن باعث شد تا حدی منصرف شوم واقعاً می گویم. ترجیح می دادم بچه اش آن جا نباشد. ولی خود هم آنجا بود و تازه شرایط هم کاملاً مهیا بود که چاقو را در دهانم گذاشتم منظورم چاقوی کوچک نیست بلکه چاقوی بزرگ را و منتظر شدم هردو گوزن سلانه سلانه به سمت من می آمدند. در همین حال ذره ذره از گیاه خلنگ و درختان غان جوان در مسیر آب دره میخوردند. بالاخره همانجا ایستاد درست زیر پای من. عجب موجود گندهای بود گوزنها درشتن آدم به راحتی فراموش می کند چقدر بزرگن پریدم روی پشتش البته قبلاً بارها و بارها این کار را در ذهن مرور کرده بودم پیش بینی کرده بودم که گوزن از این حرکتم خوشش نخواهد آمد و تلاش میکند خودش را خلاص کند. حق با من بود. ولی پیش از آنکه بتواند سرعت اش را زیاد کند چاقو را از بالا تو یه سرش فرو کردم چاقو با یک ضربه سهمگین و پرقدرت درست توی فرق سر گوزن فرو رفت و به مغزش رسید به طوری که درست مثل یک کلاه عجیب و غریب از توی سرش بیرون زد. از رویش پریدم پایین و پس از صخره بزرگی پناه بردم در همین فاصله زندگی گروه از مثل برق و باد از جلوی چشم هایش گذشت همه روز های خوبی که غذای فراوانی در اختیار داشت روزهای کسالت بار و مبهم تابستان رابطه عاشقانه کوتاه با گوزن نر در فصل پاییز و بعد هم تنهایی که در پی داشت. زایمان و ذوق و شوق و انتقال ژن هایش و همزمان ماههای طاقتفرسای زمستان های سال های پیشین همراه با بیقراری ناشی از نیروی مبهم و نامشخص که تا جایی که من می فهمم شاید خرسند بود که از دست این وضعیت خلاص شده است.
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتابهای مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم میسازد. معمولا هیچ گزینهای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمیتواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ بهخصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتابهای کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماههای پایانی سال برای بچههای کنکوری است. در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتابهایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان میشود. بانک کتاب بیستک با تخفیفهای فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانشآموزان و کنکوریهای عزیز در شرایط ویژهی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانشآموزان عزیز رقم زده است.