کتاب بی وزنی از مجموعه کتاب های انتشارات افق میباشد. در بخش ابتدایی کتاب آمده است: مادر بی آن که نگاهم کند ببین بچه ها واسه ناهار چی میخورن براشون بگیر. منظورش پنح بچه سه تا سیزده ساله بود که آن روز به خصوص در خانه جمع بودیم خاله نرگس هم بود و داشت سیگار میکشید و کسی نبود که در مقابل دعوت مادر حرفی بزند بگوید لازم نیست از بیرون خانه غذا بگیریم خودش چیزی برای خوردن درست میکند. ولی به روی خودش نیاورد. پا روی پا انداخته بود و بچه هایش را تماشا می کرد و زحمت می کشید خاک سیگار را در لیوان چای دم دستش می تکاند و محض رعایت حال مادر که آن روز تو حال خودش نبود ولی آنقدر هم بد نبود که نشود حرفی بهش زد چون بدتر از این را هم دیده بودم گفت یه خورده آرومتر. به دنبال این حرف بچه های یک لحظه فقط یک لحظه ساکت ماندند و نگاهش کردند. تا آن موقع داشتن از سر و کول هم بالا می رفتند از این وضع کفرم درآمده بود چون بیشتر و آتیشپاره های خودش بودند که خانه را گذاشته بودند روی سرشان منو کیوان که روی مبل کز کرده بود سرش را روی دست تکیه داده بود و دوقلوها را نگاه میکردم اما چند دقیقه بعد آن ها آن را وارد بازی می کردند و می شود آتیش پاره ای مثل آن دو. خاله سه تا دختر داشت. منیر و مینو دوقلوهای هشت ساله و نازنین سه ساله که این یکی به تنهایی برای ریدن به اعصاب یک لشکر بس بود و خاله همیشه یک چشمش به او بود تا ببیند کی جرات میکند بهش تو بگوید تا خدمتش برسد جمله ی معروفش این بود تو با این هیکل خجالت نمیکشی سر به سر نوزاد میزاری. مهم نبودطرفش کیست مرد است یا زن کم سن و سال است یا پیر و از کار افتاده و چ نسبتی با او دارد و فقط متناسب با حال و روز طرف لحن گفته اش فرق میکرد. خیلی وقت بود که من و کیوان کاری به نازنین نداشتیم. مادر گفته بود کاری بهش نداشته باشیم این بچهها آنقدر عبوس و گنده دماغ بود داشت وقتی کسی می بوسیدش زر می زد. بیشتر دوقلوها بودند که جیغش را در می آوردند. آن روز دو سال می شد که با مرده بود ۱۱ آذر همگی با تاکسی عمو فرهاد رفته بودیم بهشت زهرا و چند دقیقهای بود که برگشته بودیم. بیرون هوا سرد و ابری بود ولی وقتی همه چپیدیم توی تاکسی زود گرممان شد. سرخاک هم خیلی معطل نشدیم. یعنی با وجود عمو فرهاد هیچ وقت نمی شود جایی زیاد معطل ماند. دستش را کرده بود تو جیبش و سیگار از دستش نمی افتاد. کنار سنگ چمباتمه زد و زیر لب فاتحه خواند و برگشت توی ماشین. بعد خاله برگشت گفت نازنین سرما میخورد و مادر به من و کیوان گفت برویم تو تاکسی ولی من کنارش ماندم. این میان دوقلوها بودند که روی قبرها راه می رفتند و هرچه گل بود از روی آن ها جمع می کردند و می ریختن روی قبر بابا. مادر همه را با دست کنار زد تا مدتی بعد از این که همه توی ماشین نشستیم هنوز آنجا نشسته بود. عمو ما را جلوی خانه پیاده کرد و خودش رفت تا او به کارش برسد که همه حتی کیوان خبر داشت کار بهانه ای است برای اینکه خانه نماند و چقدر هم خوب بود که میرفت والا با آن اعصاب گله مرغی از راه پله فحش دادن به دوقلوها را شروع می کرد تا بالا. سر آنها داد میزد گاهی با نازنین بازی می کرد ولی خیلی زود حوصله اش سر میرفت و بچه را پرت میکرد یه گوشه. خاله سرش داد میزد و فحش و ناسزا نثار هم میکردند. فقط مادر حریفش می شد
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتابهای مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم میسازد. معمولا هیچ گزینهای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمیتواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ بهخصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتابهای کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماههای پایانی سال برای بچههای کنکوری است. از طرفی با وجود شرایط کرونایی امروز شنیدن خبرهای تخفیفی اجناس بهصورت حضوری، میل به خرید را به خاطر خطر سلامتی، کاهش میدهد؛ اما در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتابهایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان میشود. بانک کتاب بیستک با تخفیفهای فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانشآموزان و کنکوریهای عزیز در شرایط ویژهی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانشآموزان عزیز رقم زده است.