عنوان: خرید کتاب دستیار انتشارات چشمه
کتاب دستیار از مجموعه کتابهای انتشارات چشمه می باشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است. یک روز ساعت ۸ صبح مرد جوان ایستاده بود جلوی در یک خانه تک افتاده به ظاهر شکیل. باران می بارید. کسی که ایستاده بود آنجا با خودش فکر کرد چه عجب چتر همراهم هست. آخر سال های گذشته هیچ وقت چتر نداشت. در یکی از دست هایش که مستقیم به طرف پایین دراز شده بود چمدانی خاکستری بود چمدانی بسیار ارزان قیمت. جلوی چشم های مرد از راه رسیده روی یک تابلو میناکاری شده نوشته بود کارل توبلر دفتر فنی. مرد انگار دارد به چیزه بسیار بی اهمیتی فکر میکند لحظه ای مکث کرد و بعد دکمه زنگ را فشار داده و پس از آن شخصی که بر اساس تمام شواهد موجود خدمت کار بود آمد که در را برای مرد باز کنند. یوزف اسم مرد یوزف بود گفت من کارمند جدید هستم خدمتکار گفت بفرمایید داخل و از اینجا بروید پایین توی دفتر. آقا الان می آیند. مسیر را نشانش داد. یوزف از پله ها که به نظر می رسید نه برای آدم ها بلکه برای مرغ ها درست شده رفت پایین و سمت راست بی دردسر وارد دفتر فنی شد. بعد از اینکه مدتی انتظار کشید در باز شد فرد مورد نظر از روی گام های محکم روی پله چوبی و باز کردن در بلافاصله آقا را شناخت ظاهرا آقا آن یقین پیشین را تایید می کرد واقعاً هم ایشان کس دیگری نبودن غیر از توبلر رئیس شرکت جناب آقای مهندس توبلر حسابی غافلگیر شده بود و به نظر میرسید عصبانی است عصبانی هم بود. در حالی که نگاه سرزنش آمیزی به یوزف میانداخت گفت شما چرا امروز آمدید من که گفته بودم چهارشنبه بیایید الان اصلاً آمادگیاش را ندارم خیلی عجله داشتید ها. از نظر یوزف چیز خفت آمیزی در کنار گذاشتن ن آخر هان بود. هرچه بود چنین کلمه مثله شده ای طنین مهربان و گوش نوازی نداشت. یوزف در جواب گفت توی بنگاه کاریابی به من گفته بود نه حتماً حواسم باشد که امروز صبح روز دوشنبه اینجا باشم اگر اشتباهی پیش آمده ببخشید لطفاً اما من واقعا بی تقصیرم. مرد جوان فکر کرد مرا باش چقدر موذبم من به خاطر رفتارش بی اختیار در دلش خندید. به نظر میآمد که توبلر تمایل چندانی ندارد که فوراً ببخشدش. در حالی که کله اش که به هرحال قرمز بود از فرط خشم قرمزتر می شد چند باری حاشیه رفت که درک نمی کنم و این جور معجزه ها حواسم را پرت میکند بعد از اینکه تعجبش از اشتباه پیش آمده بالاخره به آخر رسید یک بری به یوزف گفت لازم نیست برگردد. حالا که دیگر نمی توانم شما را بفرستم بروید بعد اضافه کرد گرسنهاید یوزف با خونسردی زیادی گفت بله اما در عین حال از آرامشی که در جوابش بود متعجب شد. به سرعت از ذهنش گذشت همین شش ماه پیش کیفیت بالای چنین سوالی مرعوبم می کرد چه جور هم. مهندس گفت بیایید و همراه با این کلمه کارمند تازه استخدام شده اش را برد بالا توی اتاق غذا خوری که در طبقه همکف قرار داشت. دفتر زیر همکف توی زیرزمین بود. در اتاق غذاخوری نشیمن ارباب چنینگفت بنشینید هیچ فرقی هم نمیکند کجا. آنقدر بخورید تا سیر بشوید. نان اینجاست هر چقدر دلتان خواست ازش ببرید اصلاً تعارف نکنید هر چند تا فنجان خواستید بریزید برای خودتان قهوه به اندازه کافی هست کره هم اینجاست همانطور که میبینید کره را گذاشتند که بخوریم اگر مربا دوست دارید این هم مرباجات می خواهید کنارش دو پیازه سیب زمینی هم بخورید. یوزف جرات کرد بگوید البته البته چرا ن با کمال میل. بعدش آقای توبلر پاولینه زن خدمتکار را صدا زد و به او مأموریت داد غذای درخواستی را سریع آماده کند. بعد از اینکه صبحانه تمام شد پایین توی دفتر و سط تخت رسم ها و پرگار ها و مدادهای پخش و پلا کما بیش چنین گفت و گوی بین دو مرد در گرفت.بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابکمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز شرايط ويژهرقم زده است.