از میان گل و لای گذشتند و به جاده برگشتند. بوی خاک و خاکستر نمناک توی باران شناور بود. آب سیاه توی گودال کنار جاده جریان داشت؛ آبی که از درون آب گذری فلزی به داخل یک گودال مکیده میشود. گوزنی پلاستیکی وسط یک حیاط افتاده بود. اواخر روز بعد وارد شهر کوچکی شدند. سه مرد از پشت کامیونی بیرون آمدند و توی جاده مقابلشان ایستادند. مردانی لاغر که لباسهایی مندرس به تن داشتند و لولهای در دست، از آنها پرسیدند: توی چرخ چی دارین؟ مرد تپانچهاش را به سوی آنها گرفت. ایستادند. پسرک گوشهی کتش را چسبید. هیچکسی حرفی نزد. چرخدستی را جلو انداخت و با هم کنار جاده رفتند. چرخ را دست پسرک داد. عقب عقب میرفت و تپانچه را هم چنان به سمت مردان نگاه داشته بود. میکوشید همچون قاتلی حرفهای به نظر برسد اما قبلش به شدت میتپید و میدانست که سرفهاش خواهد گرفت. دوباره وسط جاده آمدند و ایستادند و آنها را نظاره کردند. مرد تپانچه را توی کمرش گذاشت و برگشت و چرخدستی را گرفت. بالای بلندی که رسیدند، مرد برگشت و دید که آنها هنوز همان جا ایستادهاند. از پسرک خواست تا چرخ را هل بدهد. از حیاطی گذشت و از مکانی مسلط به جاده، پایین را پایید. مردان رفته بودند. پسرک به شدت ترسیده بود. مرد تپانچه را روی برزنت روی چرخ گذاشت و چرخدستی را گرفت و به راهشان ادامه دادند. توی دشتی روی زمین دراز کشیدند و جاده را پاییدند تا تاریک شد. اما کسی نیامد. هوا بسیار سرد بود. وقتی هوا کاملا تاریک شد، طوری که دیگر نمیشد جایی را دید، افتان و خیزان به جاده برگشتند. مرد پتوها را بیرون آورد. خودشان را خوب پیچیدند و دوباره به راه افتادند. آسفالت را زیر پایشان دنبال میکردند. یکی از چرخهای چرخدستی هر چند وقت یکبار به جیرجیر میافتاد اما کاری نمیشد کرد...باز هم پیش رفتند. وقتی رعد و برق دیگری ساحل را روشن کرد، پسرک را دید که خم شده بود و با خودش زمزمه میکرد. کوشید رد پاهایشان را دوباره ببیند، اما نتوانست. سرعت باد بیشتر شده بود. مرد منتظر اولین قطرههای باران بود. اگر توی ساحل وسط باد و باران گرفتار میشدند، حسابی به زحمت میافتادند. کتاب جاده نویسنده کورمک مک کارتی ترجمه حسین نوش آذر انتشارات مروارید.مردی به همراه پسرش در رمان جاده های آمریکا که به کشوری سوخته و برباد رفته تبدیل شده، قدم برمی دارد. هیچ چیز به جز خاکستر های معلق در باد، در دورنمای ویران و بلازده ی آن جا حرکتی ندارد. هوا به قدری سرد است که سنگ ها را شکاف می دهد و برف خاکستری رنگی از آسمان تیره و تار می بارد. مقصد این پدر و پسر، ساحل است؛ اگرچه آن ها نمی دانند که چه چیزی در آن جا انتظارشان را می کشد. این دو نفر به جز هفت تیری برای دفاع در مقابل دسته های یاغی کمین کرده در رمان جاده ها، لباس هایشان و چرخ دستی ای از غذای قابل خوردن، هیچ چیز دیگری ندارند. رمان رمان جاده، داستان تکان دهنده ی یک سفر است. رمان جاده، آینده ای را متصور می شود که هیچ امیدی در آن باقی نمانده است؛ اما این پدر و پسر با عشق پایدار میانشان، تمام دنیای یکدیگر را می سازند. رمان جاده، با تمامیتی کم نظیر در بینش و دید خود، تأملی ژرف و استوار است بر توانایی انسان در انجام بدترین و بهترین کارها: نهایت ویرانگری، سختی ها و رنج های هولناک و البته عشق و محبتی که دو انسان را در مواجهه با یأس و ناامیدی کامل، زنده نگه می دارد.
کتابهای مورد نیاز کنکور معمولا از اوایل سال تحصیلی یا حتی قبلتر از آن آغاز میشود؛ اما دانشآموزانی هستند که به دلایلی، خرید کتابهای مورد نیاز خود را به تعویق انداختهاند یا کتابهای فعلی، نیازشان را برطرف نمیکند. در این راستا بانک کتاب بیستک رسالت خود را در این میبیند که برای رفع نیاز و تأمین علایق عزیزان در تمام طول سال تحصیلی با ارائهی بهترین کتابها از انتشارات برند و صاحب نام کشور تلاش کند و محصولات یادشده را با بهترین شرایط و بالاترین تخفیف ممکن در اختیار علاقهمندان قرار دهد.