عنوان: خرید کتاب پرسه گرد انتشارات آگه
کتاب پرسه گرد از مجموعه کتابهای انتشارات آگه می باشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است. از وقتی دانشگاه ها بسته شده و کار و بارم شده خیابان گردی تا کار نیمه وقت هم در چاپخانه تمام میشود میزنم بیرون راه میافتم و از این نظر میدان انقلاب تا چهار راه مصدق. هرجا خسته میشوم روی پله یا جدولی مینشینم تا جانی بگیرم و پاشم و راه بیفتم گاهی که هوا خیلی گرم یا سرد می شود میچپم توی تئاتری سینمایی جایی. معمولا وقتی کسی را می گیرم و می رفتم دنبالش و دزدکی به گفتگوهای شان با آدمهای مختلف گوش میدهم زن یا مرد فرق نمی کند ولی با مردها به خصوص پیرمردها راحت دارم گرفتاری زنها زیاد است یک بار شانس آوردم زنی که دنبالش بودم ناگهان برگشت و با داد و بیداد به طرفم آمد و گفت ولگرد بی پدر. و یکی قایم خواباند توی گوشم اما قبل از اینکه جماعت دور ما جمع شوند از معرکه در رفتن بیشتر اوقات فقط یک نفر را دنبال میکند البته گاهی به چند نفر هم میرسد همش بستگی به حال آن روزم دارد. روزی دنبال مردی بلند قد و لاغر و ژولیده افتادم که گاهی پاره روزنامه یا کتاب یا اعلامیه ای را از دیوار یا کف پیاده رو یا سطل آشغال بیرون میکشید و نگاه میکرد. بارها پشت ویترین ایستاده و خیره میشد به جلدهای یا روی جوی می ایستاد و گذرا برای مدتی طولانی تماشا میکرد بیشتر را عابران بیتوجه از کنارش رد می شدند. دو جوان بوتیک دارد که جلوی مغازه هاشان صندلی گذاشته بودم و مردم را تماشا میکردند و گاهی متلک میگفتند انگار با دیدنش جانی گرفتند بلند شدند و سراغش آمدند یکی از آنها خیلی مودبانه و با تعظیم سیگاری تعارفش کرد و آن دیگری به جای روشن کردن سیگار فندک را زیر ریش انبوهش روشن کرد آن وقت هر دو از زور خنده ریسه رفتن او اصلاً عکس العملی نشان نداد حتی نگاهشان نکرد فقط همان طور که با دست سوختگیهای ریشش را می مالاند دور شد. دنبالش راه افتادم تا رسیدن به ایستگاه اتوبوس ایستادم کنارش در صف. چند بار سر حرف را باز کردم اخم کرده بود و اعتنا نمی کرد اتوبوس پرسید سوار شدیم پر بود که کنارش ایستاده بودم و از بوی تعفن لباسهاش داشت عقم میگرفت که بی مقدمه گفت بابام و می شناسی که. گفتم کی رو... بابا تو... گفت ها. گفتم باید بشناسم. گفت معلومه. گفتم نه... نمیشناسم. گفت میشناسیش میدونم. گفتم خوب شاید فراموش کردم. گفت ای کلک مگه میشه فیدل را فراموش کرده باشیم. گفتم فیدل. گفت آره. گفتم کدوم فیدل. گفت کاسترو دیگه. گفتم آها... فیدل کاسترو. گفت آفرین. گفتم خوب حالا کجا هست. گفت خونه دیگه همیشه خونه ست و در انتظار. گفتم در انتظار کی. گفت معلومه دیگه در انتظار تو. در این حین دیدم بچه حدود یک ساله که بغل مادرش نشسته بود داشت با انگشت های کثیف کبره بسته او بازی می کرد و لبخند میزد ناگهان قطره های درشت اشک از چشمهای مرد ژولیده سرازیر شد و بی صدا گریه کرد. مادر بچه مشغول گپ زدن با زنان کنار پنجره بود مسیری طولانی طی شد تا مادر متوجه مرد و دست بچه شد با ترس و اشمئزاز دست بچه را از دست مرد بیرون کشید بچه را از بغل خود کند و انداختش بغل زن کنار پنجره. و همانطور که زیر چشمی مرد را می پایید ندکه بشکن آن مشغول گفتگو شدند. هر وقت هم بچه سعی می کرد خودش را به بغل مادر و بعد به طرف دست مرد بکشاند مادر بچه را از خودش می کرد و دوباره در بغل زن کنار پنجره میانداخت. بچه چند بار سعی کرد و وقتی دیگر نتوانست از توانی شد و همراه یکی از زدن به زن شروع کرد به گریه کردن.بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بانک کتاب بيستک امکان خريد اينترنتي کتابهاي مختلف را با ?? تا ?? درصد تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابهاي کمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز در شرايط ويژهي روزهاي پاياني پاييز، زمستان خوبي را براي دانشآموزان عزيز رقم زده است.