عنوان: خرید کتاب پیاده انتشارات مروارید
کتاب پیاده از مجموعه کتابهای انتشارات مروارید می باشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است. آتش از همه جا زبانه می کشد. از روی تخت خواب پرت می شوم پایین. تقریباً همه تخت خواب ها چپه شده راه فراری نیست و بچه ها هر کدام طرفی افتاده اند صدای انفجار و فریادها شان یکی شده زبانم مثل چوب خشک شده و به سقف دهانم چسبیده. سینه ام می سوزد گرد و غبار و دود دهانم را پر کرده. نمی توانم نفس بکشم سقف آسایشگاه یکباره با صدایی مهیب ترک برمیدارد و روی سرم آوار میشود چشمانم را باز می کنم خیس عرق شده ام تشنه از روی صندلی بلند می شوند و به طرف یخچال اتوبوس میروم آب نداریم تهش را درآوردند بر می گردم و می نشینم. همه بچه ها خوابیده اند و آن بیرون هنوز هوا تاریک است اتوبوس با سرعتی یکنواخت از کنار ستون های بزرگ دو فرشته بالدار کنارشان ایستاده رد میشود. گویی از دروازه برزخ عبور میکنیم آن بیرون فقط شبح تاریکی است درختان پیداست ظلمات است ظلمات محض. اتوبوس از بوی عرق تن و پا پرشده صدای خرناس پسرها که موهایشان را از ته تراشیده اند با موتور اتوبوس یکی شده هنوز درست حسابی در صندلی هم جا نگرفتهام که چراغ های داخل اتوبوس روشن می شود. بچه ها یکی یکی بیدار می شوند و بین صندلی های رنگ و رو رفته اتوبوس و لوله میافتد. کسل و خواب آلود کفشاشان را به پا میکنند یا ساکدهاشان را از بالای سر بر میدارند و در بغل می گیرند. ساعت جلوی اتوبوس ۴:۲۰ را نشان می دهد چیزی به مقصد نمانده پرده چرک پنجرهی کناریم را پس میزنم در دوردست چیزی شبیه شفق پیداست. نور دو نورافکن بزرگ چشم را آزار میدهد. ردیفی از درختان کاج مثل دست های صلیب کنار جاده کاشته شده چند دقیقه بعد اتوبوس سرعتش را کم می کند و آرام آرام مثل اژدهایی پیر و خسته هن هن کنان از حرکت می ایستد. پیاده که میشویم هوا گرگ و میش است. زمین کنار جاده سنگلاخی است و گویی با گاوآهن شخمش زدهاند. حال و هوای اینجا شبیه سکانسی از تیمهای روسیه استالینیسیتی است فقط دست های کارگر مشغول کار کم دارد باد سردی می وزد و تنم می لرزد. دو سرباز مسلح نگهبانی می دهند توی برجک هایی که از دو طرف به ساختمانی چسبیدند که نمای آجر سه سانت زرد دارد. سرباز دیگری روی بام ساختمان است و هر از گاهی به سمت ما سرک میکشد. ساختمان شبیه دروازه قرآن است با چند نگهبان مسلح اطرافش. آخرین ماه پاییز که اینقدر سرد باشد خدا توی زمستان به دادمان برسد. هنوز از برف خبری نیست اما حتماً با اولین بارش به سگ لرزه میافتیم. این را کسی می گوید یا صدای خودم است که حرف میزنم. سرم خیلی درد می کند آنقدر که سرمای هوا را حس نمی کنم. از دیشب که سوار اتوبوس شدیم توی سرم نبض می زند و عاقبت سردرد گرفته ام. کسرا که کنارم ایستاده خمیازه میکشد و مثل گربه خمار به بدنش کش و قوسی طولانی می دهد و می گوید صبح بخیر شاید امشب بخیر.بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابکمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز شرايط ويژهرقم زده است.