بیستک کالا - فروشگاه آنلاین

پیشنهاد بیستک کالا

محصولات مشابه

عصا نشر محراب قلم

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 9000 بازدید: 903 بار وضعیت: موجود نیست

نویسنده: پتر هرتلینگ و ترجمه: گیتا رسولی انتشارات محراب قلم

کتاب عصا از مجموعه کتاب های انتشارات محراب قلم می باشد. در بخش ابتدایی کتاب آمده است: 
این داستان در سال‌های ۱۹۴۵ و ۱۹۴۶ اتفاق می‌افتد. در آن زمان جنگی که آدولف هیتلر به پا کرده بود. تماشا تمام شده بود بسیاری از شهرها با خاک یکسان و انسان های بی شمار مجبور به ترک محل زندگی شان شده بودند یا شکنجه شده و به قتل رسیده بودند. به قول آن ضرب المثل کذایی انسان گرگ انسان است انسان دشمن سرسخت بشریت است. من کتابم را برخلاف این ضرب المثل نوشته ام این کتاب تقدیم شده به عصا و توماس افرادی که این پیام را برای ما بر جا گذاشتن که انسان دوست بشریت است. زن در آستانه در اسفنجی نشست روسری را به پیشانی کشید و باروبندیلش را مانند دیواری کنار خود چید. آنچه توماس جلوی خود دید عجیب و باورنکردنی بود ساختمانی که او روزها در وین به دنبال آن گشته بود حالا از آن چیزی بر جا نمانده بود جز چهارچوب دری که زن در آستانه آن نشسته بود از دری محافظت می‌کرد که به تلی از خاک گشوده می شد انگار مدتهاست آنجا نشسته است. توماس فکر کرد شاید خلق شده ام شاید اصلا زنی وجود ندارد و من خیال می کنم. او قدم به قدم به زن نزدیک شد باید همان ساختمان کوچه هلر نه باشد که خاله واندار آنجا زندگی می کرده است مادر به او گفته بود کوچه هلر نه یادت نرود منتها دیگر ساختمانی وجود نداشت. او کیسه نانش را به سینه فشرد و قدم به جلو گذاشت. بخشید این جا کوچه هلر نه است. وقتی زن سرش را بلند کرد توماس دید او زن نه چندان پیری نیست که احتمالاً همسن مادرش بود ولی صورتش خشک و بی‌روح و چشمهایش بی رنگ بود انگار مدت‌ها به آتش نگاه کرده باشد. زن پرسید کوچه هلر نه. او بگو بله خاله من اینجا زندگی میکند خانم واندا واتسلاویاک. اینجا. توماس آهسته گفت بله اینجا زندگی میکرده زن آهسته زیر لب گفت شاید او پرسید شما هم اینجا زندگی می کردید زن جواب داد کاش می دانستم فایده نداشت چیزی از آن زن دستگیرش نمی‌شد شاید آن دور و بر کسی را پیدا می‌کرد که اطلاعی داشته باشد. زیر لب گفت خداحافظ. همین که خواست برود زن لحن صدایش را تغییر داد و ملایم و دوستانه گفت تو تنهایی عزیزم در کمال ناباوری توماس مثل هفته‌های قبل به فکر دروغ گفتن نیافتاد جواب داد بله. پدر و مادرت. مادرت. مادرم یکدفعه غیبش زد. او را گم کردم مادر کلاً مدتی منتظر قطار بودیم وقتی قطار آمد مردم بدجوری هجوم آوردن و یک نفر من را محکم گرفت نزدیک بود زیر دست و پا له بشوم. یک دفعه مادرم غیبش زد نمی‌دانستم باید با قطار بروم یا نه تا اینکه یک نفر من را با خودش کشید و برد توی قطار. او دوباره قیافه‌های بد شکل مردم را جلوی خودش مجسم کرد احساس ترس از عصبانیت در او بالا گرفت نزدیک بود گریه کند.
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتاب‌های مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم می‌سازد. معمولا هیچ گزینه‌ای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمی‌تواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ به‌خصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتاب‌های کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماه‌های پایانی سال برای بچه‌های کنکوری است. در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتاب‌هایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان می‌شود. بانک کتاب بیستک با تخفیف‌های فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانش‌آموزان و کنکوری‌های عزیز در شرایط ویژه‌ی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانش‌آموزان عزیز رقم زده است.