عنوان: خرید کتاب دیو باد انتشارات روزنه
کتاب دیو باد از مجموعه کتابهای انتشارات روزانه میباشد که در بخش ابتدایی آن آمده است. بنویسم یا نه... من نویسنده نیستم حتی سواد خواندن و نوشتن هم ندارم در من تنها شبحی حلول کرده است که می گوید بنویس... شبح یک زن زیبا... که بال های بزرگی دارد و اوست که می نویسد. امروز دوم اردیبهشت از دوم اردیبهشت مثل ششم مرداد یا دوازدهم مهر روزی که یکی از باد میبرد آن یکی سنگ می شود و دیگری آتش میگیرد. دوم اردیبهشت ساعت شاید بین ۷ و نیم و هشت شب بود. و در آن لحظه ها لحظه ای بود که باد مرا با خود برد... روزی لحظهای میگذرد و انگار برای همیشه همه چیز دگرگون می شود. انگار دیگر هیچ وقت نمی توانی همون آدم سابق باشی.... در تو بی نهایت امکان تو وجود دارد که همواره آنها را ناممکن می کنی. از آنها گریزانی و نمیخواهی من ات را به دستشان بدهی. اما ناگهان یک روز... هیچ حدی برای احساسات افکار باتو وجود ندارد. تنها اضطراب است که حدود را می سازد. یک اضطراب بشری... و ما... همواره مضطرب ایم. نمیدانم کجا شنیده بودم که کسی می گفت هنر واقعی چیزی است که پس از مواجهه با آن دیگر نمی توانی همان آدم سابق باشی. انگار در یک لحظه ناگهان با بخشی از هستی یا وجود خودت رو به رو می شوی. عشقم اثر هنری است یا یک بیماری روانی عجیب نمی دانستم. نمی دانم. آن روز عصر دم دم های غروب طوفان شد. آسمان که بوی بهار می داد ناگهان خشمگین شد و درخت پیچید. و خورشید سرخ در افق سیاه شد. باد می آمد و خاک را به هوا بلند می کرد. من را هم انگار از زمین بلند کرد من را هم که از خاکم... تو از خاکی و به خاک باز میگردی بر خاک ریشه به دوان وگرنه با هر بادی از زمین بلند می شوی و روزی دوباره به زمین کوبیده می شوی... و باز هم.... بارها و بارها.... من اما بی ریشه ام و باد مدام در گوش هایم زوزه می کشد. باید بنویسم زخمها عزیزاند. هرگز نباید بسته شوند. و نمی شوند باید بنویسم تا فراموش نکنم رنگسیاه خورشید را. صدای زوزه ی و برگ درختان را لحظه ای را که باد با همه قدرتش مرا تکان میداد. انگار داشت ریشه هایم را از خاک بیرون می کشید.... ریشه. من خاکم یا درخت. باید به یاد بیاورم گردبادی را.... که در رگهایم پیچید و موج خون را که ناگهان به قلبم کوبیده شد و مرا به آسمان پرتاب کرد. سبک شدم و برای همیشه از زمین کنده شدم. مثل بادکنکی که از دست کودکی رها می شود و ناگهان به اوج آسمان می رود. کودک بیچاره مات و منگ روی زمین ایستاده است و دور شدن اش را با حیرت تماشا می کند. مثل من مثل منی که روی زمین ایستاده بود و دور شدن من را تماشا میکرد منی که حالا داشتم به ابرها می رسیدم. آدمی بود و... چهره ای... و چشمانی... که دیدنش مثل گردبادی مرا از زمین کند و بالا برد. آن لحظات خلسه را به یاد دارم.... شبیه لحظه هایی بود که برای اولین بار چهره ام را نقاشی کردم. هیچگاه دوست نداشتم نقاشیش کنند چون برایم تنها یک تصور بود که بدون آینه وجود نداشت. تصور یک صورت... اما ناگهان یک روز.. از دور دیدمش. در مدتی کوتاه صورتی آشنا از سپیدی هیچ بیرون زد. و من صفر توپری را که بر بستر سپید بومم بود به صفری توخالی تبدیل کردم. چهرهای که حالا هر چه فکر می کنم می بینم بیشتر از هر عکس یا حتی شناسنامه به من شبیه است شناسنامه. شناسنامه ام چقدر به من شبیه است چند برگ کاغذ و یک مشت اسم و عدد. اسم ها و عددها را باد میبرد نقاشی ها اما معابری هستند به جهان اسرار آمیز مردگان. در آن فضای مغشوش نقاشی هم انگار باد می آمد. آن رنگهای سیاه و سپید و کهربایی که در هم می دوند و آن چشم. آن چشمی که با صورت یکی شده و آن رنگ زرد پوست دورش که تا عمق مردمک نفوذ کرده است. چشمی و رنگی که در تصویر یگانه است. منی که در هیچ سند و مدرکی ثبت نشده. منی که یگانه است و یکتا.... آنگونه که بدون آینه میبینمشبانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابکمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز شرايط ويژهرقم زده است.