عنوان: خرید کتاب سرزمین نوچ انتشارات افق
کتاب سرزمین نوچ از مجموعه کتاب های انتشارات افق میباشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است. برای آخرین بار از مسافرین پرواز شماره ۶۰۲ هواپیمایی لوفتانزا به مقصد فرانکفورت درخواست می شود جهت کنترل و بررسی مدارک و گرفتن کارت پرواز به سالن اصلی مراجعه کنند. خانم چادری که توی اتاقک شیشه ای پشت دستگاه فراخوان نشسته این بار متن را به انگلیسی می خواند و بعد از این که خمیازه بلندی می کشد از پیدا شدن دختر بچه هفت ساله به نام سحر خبر میدهد که برای پدر و مادرش بی تابی میکند. فرودگاه شلوغ است. هر مسافری را چند نفر همراه دوره کردند تابلوهای تبلیغاتی انواع گوشی های موبایل تلویزیون فرشتبریز و زعفران مشهد با بدسلیقگی به دیوار آویزان است. نمیدانم مشاور تبلیغاتی پوشک بچه مای بی بی خبر دارد که تابلوی محصولاتش در فرودگاه مهرآباد هم نصب شده است. همه با هم حرف میزنند کسی متوجه ام نیست چند باری با صنم چشم تو چشم می شویم ولی زود نگاهمان را از هم میدوزیم. دو سه تا از کتاب هایی را که به خاطر سنگینی بار مجبور شدم قبل از تحویل چمدان از لایه اسباب اثاثیه در بیاورم به زور توی کوله پشتی جا می کنم. این جور مواقع مظلومترین جامانده ها کتابها هستند. ساعتم را نگاه می کنم کولهپشتی را از روی زمین بر میدارم. بند بلندش را یک وری روی شانه میاندازم سنگین است مهرداد نزدیک ترین کسی است که در دایره کوچک دوستان و فامیل قرار گرفته. کتاب های باقی مانده را به طرفش دراز میکنم اینها پیشت باشه بعدا برام پست کن. مهرداد بدون اینکه نگاه کند کتابها را میگیرد و سرش را تکان میدهد خوب دیگه.... صدام می لرزد ما بریم. مهرداد را که بغل می کنم بغض هردومان می ترکد انگار خبر بدی دادهاند و همه منتظر اولین نفری بودند که گریه کند. تمام مدت از نگاه بقیه فرار می کردم بغض راه گلویم را بسته بود و میترسیدم خیره شدن در چشم هر کدام اشکم را سرازیر کند. بی هیچ حرفی از مهرداد جدا میشوم چشمهام تار شده. حبیب آرام و خونسرد کنار مهرداد ایستاده مثل همیشه خوش پوش شلوار جین آبی با پیراهن فیروزه ای که آستین هایش را تا بالای آرنج تا زده. زنجیر نقره ای هم دور گردنش تاب خورده لبخند میزند. رفتی راحت شدی. محکم بغلش می کنم سرش را کنار گوشم میآورد آرش مدیونی چیزی بخوری و جای من را خالی نکنی. با گریه و بریده بریده می گویند مراقباون کبدت باش داره داغون میشه. طاقت نمی آورد و می زند زیر گریه با صدای بلند یاد تابستان پارسال میافتم همان روزی که مادر و خواهرش را در قبری دو طبقه در بهشت زهرا دفن می کردیم. آخرهای شهریور موقع برگشتن از مشهد بود که شاخ به شاخ شدند با کامیون ۱۸ چرخی که بعد پلیس در گزارشش نوشت راننده معتاد بوده. حبیب زنده ماند ولی تنها و بدون کس و کار. چند متر دورتر از ما صنم و آیدا همدیگر را بغل کرده اند. شانه شان تکان میخورد گره خورده اند به هم. هق هق گریه ها باعث میشود چند نفر از مسافران مکث کنند نگاه می کنند و بعد بیتفاوت چمدانها شان را روی زمین بکشند و رد شوند.بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابکمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز شرايط ويژهرقم زده است.