عنوان: خرید کتاب عصیان انتشارات امیرکبیر
کتاب عصیان از مجموعه کتابهای انتشارات امیرکبیر می باشد که در بخش ابتدایی آن آمده است. خان که سعی داشت فرناندو را از خواب بیدار نکند از رختخواب بیرون جست. برای بچه مدرسه ای ها هنوز زود بود. پابرچین پابرچین به طرف در اتاق رفت. رطوبت زمین ناخوشایند بود در را گشود هوا دگرگون شده بود سنگ فرش حیاط خشک بود و دیوار رو به روی بیرونی اش دیگر رطوبت نداشت. خاکی که در زمستان از دیوار فرو ریخته بود میان لکه های گچ و آهک زردآب رنگ به جا مانده. به اتاق برگشت و توی صندوق بطریهای خالی دنبال لباسهایش گشت. همیشه لباس هایش را در آن صندوق می گذاشت. مادر... ما در سالوادورا چشم هایش را به زور باز کرد. لباسهایم کجاست پیدایشان نمیکنم خوب بگرد.... حتماً لوییزییو برداشته. من بر نداشتم. سالوادورا به طرف دیگر برگشت خان به پسر بچه که توی کهنه پاره ها جا خشک کرده بود نزدیک شد. هی با توام لباسهایم را برده. پسرک کشیکش را می کشید. بی آن که به روی خودش بیاورد صحبت آنها را شنیده بود و با کیف بیشتری در گرمای کت کتانی و شلوار وصله پینه دار جاخوش کرده بود بی آنکه اعتراضی کند لباس ها را از تن کن و به سوی برادرش دراز کرد دفعه دیگر اگر جرات کردی کش برو. خانم به سرعت لباس پوشید و وقتی بیرون می رفت کلاه و کلنگ خود را برداشت. در کوچه گنداب ها زیر نور آفتاب می درخشید. ماه ها هوای بی باران و خشک لازم بود تا این گل و لای که با خس و خاشاک آمیخته بود به گرد و غبار بدل شود. از مرداب گذشته الوارهایی که به جای پل بر فراز مرداب انداخته بودن زیر پاهایش لرزید و او یک بازوی خود را دراز کرد تا تعادل خویش را نگه دارد. دو جوی آب به این مرداب که هرسال وسیع تر میشد میریخت. مرداب ابتدا فقط وسط جاده را گرفته بود اما اینک تا مرز خانه ها پیش میرفت. روی آب کثیف میان قوطیهای کنسرو و بطری های خالی یک قایق چوب پنبه ای که کودکی آن را به آب انداخته بود تلوتلو میخورد. ابتدا برای شکایت پیش شهردار رفته بودند. پاکو پدر خوانده ی خوان چندین بار تا شهرداری سگدو زده بود تا به شهردار حالی کند که این مرداب منبع عفونت است. ولی گوش شنوا کجابود فقط حرف تحویلش می دادند و وعده های خشک و خالی. به مرور زمان بویگند مرداب به زندگی روزمره محله پیوند خود و دیگر از بوهای معمولی قابل تشخیص نبود. همسایه ها ۴ الوار وسط مرداب انداخته بودن و اسم محله را هم گذاشته بودند لجنزار. صورت گرد پاکا از لای یکی از پنجره های طبقه اول بیرون آمد داد زد. مواظب باش خیس نشی. خاکروبه های این خانه نیز توی لجن زار به زبالههای عمومی محله پیوست. مواظب باش که پاسبان ها نبینندت... این موقع صبح هنوز توی رختخواب اند تازه بگذار هر قدر دلشان خواست جریمه ام کنند من که آه در بساط ندارم خدا روزیشان را جای دیگر حواله کند. خوان با حرکت دست سلام داد دسته ی کارگرها با کلاههای حصیری و کفش های چوبی و کمربند های پهن پهلو های شان را تنگ می فشارد به سوی میدان روان بودند.بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابکمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز شرايط ويژهرقم زده است.