گزیده ای از کتاب ادبی شغل پدر نشر نیلوفر... ترحیم شنبه ۲۳ آوریل ۲۰۱۱ تنها ما دو تا بودیم من و مادرم هنگامی که تابوت پدر را روی چرخ دستی به اتاق آوردند به یاد میز گردان رستورانها افتادم ماموران کفن و دفن سه تن بودند چهره های بی رنگ رو کت های سیاه کراوات هایی که گره شان سر جای خود نبود شلوارهای کوتاه تر از حد معمول جوراب های سفید و کفش های نرم نه با وقار بودند نه جدی نمیدانستند با دستان و نگاه های سرگردان شان چه کنند لبخندی را که بر لبم نشست از خود دور کردم انگار محافظان یک باشگاه شبانه داشتند پدرم را بیرون میانداختند باران میبارید کوره جسد سوزی پارک درختهای پیرامون گل های روی قبرها باغ گورستان در کنار یک استخر همه چیز خاطراتم را خراب می کرد برویم ببینیم توی استخر ماهی هست یا نه مادرم نگاهم کرد سرش را تکان داد اگر دلت می خواهد برویم تا استخر رفتیم به بازویم تکیه داده بود به زحمت راه میرفت به زمین نگاه می کرد مبادا پایش بلغزد استخر یک ماهی داشت ماهی کپور طلایی در میان دو نیلوفر من نمیبینم مادرم هیچ چیز نمی دید هرگز چیزی ندیده بود چشمهایش را چین می داد تا جایی که می توانست میکوشید ماهی کپور با آبی که از تخت سنگ می ریخت و به شکلی چشمه در آمده بود بازی می کرد روی ریگ ها سر می خورد سطح آب را می شکافت در آب فرو می رفت دوباره با دهان باز بالا می آمد و کمی هوا میدزدید مادرم سرش را تکان داد نه اینجا هیچ چیز نیست آن وقت شانه هایش را با بازویم گرفتم او را تنگ به خود فشردم خم شدم و او نیز خم شد پیچ و تاب خوردن های ماهی را با دست دنبال کردم با حرکت ماهی همراه شدم ماهی را نشان دادم مادر به انگشت من نگاه می کرد گیج شده بود در چهره اش هیچ چیز نبود نه زندگی نه فروغی چشمهای آبی آبی اش تنها بیانگر سکوت بود لب هایش می لرزید دهانش را مثل ماهی کپور باز میکرد پیش از مرده ما مرده دیگری را آورده بودند دهها اتومبیل تشییع جنازه ای باشکوه نوبت عزاداری ما بعد از آنها بود گروه ما پشت یک تاکسی قرار داشت مادرم روی نیمکتی در راهرو تالار مراسم نشست من سر پا ماندم میخواستم به بیرون بروم و منتظر بمانم تا همه چیز به پایان برسد همراهت آمدم اما توی تالار نمی آیم مادر نگاهم کرد میخواهی زیرباران بمانی پاسخی ندادم در واقع سوال نمیکرد به سوی تابلو خدمات رفتم دوباره نام پدرم را خواندم با صدای آهسته دیدن نام او در آنجا عجیب بود دیدن آن روی پلاک مسی در خانه یا پشت یک پاکت برایم عادی بود اما در فهرست اسامی مردگان به نظرم غیرعادی می آمد آندره شولان در صبح روز ۲۳ آوریل سه مراسم برگزار شده بود سه مراسم دیگر برای بعد از ظهر آن روز پیش بینی شده بود تابوت را می بایست ساعت ۱۴ و ۴۵ دقیقه بیاورند این وضع یادآور تابلوی راهنمای ایستگاه راه آهن و فهرست حرکت قطارها بود در ته سکو ایستاده بودم و پی ساعت حرکت پدرم میگشتم زنی که صفحه کاغذی در دستش بود به راهرو آمد شما برای کسی آمده اید که مرحوم شده مادرم پاسخ داد برای شوهرم آمدهایم نام پدرم را به زن گفتم به کاغذ اش نگاه کرد سرش را تکان داد و شولان را تکرار کرد که انگار سندی را مهر می کرد سپس دو لته در را باز کرد و خود را کنار کشید تا ما داخل برویم مردد به نظر میرسید منتظر کسان دیگری هستید مادر نگاهم کرد فضیله قرار نبود بیاید کلمان هم همینطور این جا نه مناسب زن بود و نه پسرم از اعضای خانوادهتان کس دیگری نمی آید گفتم فقط ما دو تا و بازوی مادرم را گرفتم
نویسنده: سرژ شالاندون
مترجم: مهستی بحرینی
بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب شغل پدر نشر نیلوفر از سری کتابهای ادبی و داستانی به شما علاقه مندان پیشنهاد می کند
گاهی اوقات تجربهی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه میتواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعهکننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیابترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل میگیرند، بیشک در ادامهی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.