کتاب بانوی مه از مجموعه کتابهای انتشارات آموت می باشد. در بخش ابتدایی کتاب آمده است:
در این شهر اکنون زیر حریر سنگین برف خسبیده کسی به درستی نمیداند این بارش از چند روز پیش شروع شده است فکر کنم چهار پنج روز پیش شب بود خواب بودم که برف آمد. نمیدونم آسمان مسی بود که به کسی گفتم برف میاد آن هم برف سنگین شاید تنها کسی که وقت بارش برف را میدانست جوانی بود که لحظه ای نه چشم از آسمان برداشت و نه از پنجره دور شد. مادر جوان که به این جنون آشنا بود یکباره پرسید چی از آسمون و پنجره میخوای مادر جوان که از پنجره دور شده بود چانه و کف دست آرنج روی برآمدگی زانو نشاند و به تکیه ای از آسمان که پشت شیشه چند ضلعی پنجره نشسته بود خاموش چشم دوخت. مادر که همیشه با تکیدن درخت انجیر وسط حیاط پی به آمدن سرما می برد لباس زمستانی را از گنجه دیواری بیرون کشید و برای پی بردن به اینکه در آسمان چه چیزی به پنهان شده که فرزندش انی از پنجره دور نمی شود شال پشمی و ضخیم بافتنی را روی شانه انداخت و به حیاط رفت. هر گوشه آسمان را کاوید. جز ابرهای متراکم که اشکال موهومی در افق ساخته بود چیزی نگاهش را بر تن کرد سعی کرد حس کنجکاوی اش را بگونهای ارضا کند سرش را با بافتنی گرم کرد اما با دیدن اضطرابی که در حرکات جوان موج میزد آن را کنار گذاشت و غمگین به او خیره شد در چشمان آبی جوان با وجود سالک تیره و درشتی که میان ابروانش نشسته بود از آرامشی که همیشه باعث تسلی مادر بود اثری نبود. تاریکی با نرمای صدای قدم های جوان که تا به سحر کشیده میشد ترک بر می داشت و خواب را در چشم خیس زن میشکست. از آن سوی دیوار صدای پای جوان نرم و سبک در هوای شب میپیچید و زن را نگران می کرد این نشانه ها همه نشانه عشق بود که پسر را چنین بیدار نگاه داشته بود و مجبورش کرده بود که چند روز سر کار نرود و مثل دیوانه ها از پشت شیشه های مشجر مراقبه آسمان باشد زن برای دور شدن از افکار مختلفی که ذهنش را به آشوب می کشید به حیاط میرفت. سر شاخه های نازک درخت پیر انجیر را که روی حوض خم شده بود لمس می کرد گاهی ریشه های نازک و مویرگی بوته های پار را برای در امان ماندن از سرما با خاک می پوشاند. برگهای لهیده و متعفن را از حوض بیرون انداخت پای درخت ها کمر راست کرد و به رگه هایی که چشمان جوان را سرخ کرده بود نگاهی انداخت و باز دست در حوض فرو برد و.... جوان دل کنده از ساعتی که با صدای پرطنین زنگش لحظه ها را بر سر او آوار می کرد به ایوان آمد چشمهایش مراقب آسمان بود و سوزی که هر لحظه بیشتر می شد زن از نگاه درمانده و وحشت کرد با اینکه سالها آموخته بود که با حرفهای گفته و نگفته سکوتش را خیس کند طاقت نیاورد چنگ پر از خاک را بر زمین کوبید و بغض آلود نالید چه می کنی با خودت مادر چه می کنی با من. جوان که دوست نداشت چشم از آسمان بردارد شگفت زده زیر لب زمزمه کرد من. چشمان سرد و سنگی اش را به مادر دوخت و زد زیر خنده. مادر از جنون بی نام که پشت رگهای سرخ چشمان جوان درخشید وحشت کرد جیغ خفیفی کشید و کنار بوته ها آوار شد.
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتابهای مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم میسازد. معمولا هیچ گزینهای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمیتواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ بهخصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتابهای کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماههای پایانی سال برای بچههای کنکوری است. در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتابهایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان میشود. بانک کتاب بیستک با تخفیفهای فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانشآموزان و کنکوریهای عزیز در شرایط ویژهی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانشآموزان عزیز رقم زده است.