کتاب سکوت غزل از مجموعه کتاب های انتشارات شقایق می باشد در بخش ابتدایی کتاب آمده است. صبح با صدای مادر از خواب بیدار شد. دل کندن از رختخواب گرم و نرم چندان کار ساده ای نبود. با این حال خمیازه ای کشید و بلند شد و قرار بود امروز راهی شمال شوند و دایی از هفته قبل قرار مسافرت یک هفته ای به شمال را عنوان کرده و پیشنهادش با استقبال خوبی روبرو شده بود. شب قبل از نغمه با کارهایش به قدری باعث سرگرمی شان شده بود که اندازه نداشت. نغمه خواهر کوچکتر غزل بود دختری پر از شور و هیجان جوانی و آرزوهای زیبایی که هر روز تغییر می کردند بی آنکه تحقق پیدا کنند نغمه پیش از بقیه بابت این سفر خوشحال شده و معتقد بود به چنین مسافرتی قبل از شروع سال تحصیلی نیاز داشته. دختر ها عجله کنید الانه که دایی از راه برسه. زمانی که از اتاقش بیرون آمد لبخند بر لب گفت سلام بر مامان ناز خودم. نرگس لبخند بر لب پاسخش را داد و گفت عجله کن عزیزم میز صبحانه آماده است. چشم چشم نغمه خانم کجاست. نغمه آماده مقابلش ظاهر شد و گفت اینجام تنبل خانم نگاه کن ساکمم جلوه دره. غزل لبخند زنان دستهایش را به حالت تسلیم بالا آورد و گفت نه بابا اعتراف می کنم برای اولین بار حسابی تنبلی کردم. پس بجنب که ممکنه جات بذاریم و خودمون بریم. غزل بلافاصله به اتاقش رفت تا آماده شود خواب از سرش پریده و ذوق مسافرتی خاطره انگیز احساس خوبی در وجودش ایجاد کرده بود. ساعتی بعد زمانی که صدای زنگ خانه شنیده شده همگی حاضر و آماده بودن نرگس نگاهی کلی به سرتاسر خانه انداخت و سپس با خیالی جمع بیرون آمد دخترها به کمک دایی نادر چمدان ها را پایین بردن پروانه همسر دایی نادر با روی باز دخترها را به آغوش کشید نوید و نگین بچه های دایی با شیطنت و سر و صدا با تب مسافرتی که پیش رو داشتن کوچه را روی سرشان گذاشته بودن غزل خانواده کوچکشان را که خاطراتشان اکثراً با خانواده دایی رقم میخورد بی نهایت دوست داشت. اینم آخرین چمدون بچه ها پیش به سوی... بچه های یک صدا در ادامه سخن دایی گفتن شمال. صدای بلند موزیک سنتی و فضای شاد و کوچک درون ماشین لحظات رسیدند تا مقصد را برای دل جوان غزل خوشایند می نمود و او را به فکر فرو میبرد به روزهایی که با وجود دور بودن شان در ذهن او نزدیک بودن نزدیک و قابل لمس زمانی که پدر بر اثر تصادف فوت کرد دایی نادر با حضور همیشگی اش غم سنگین مرگ یوسف و جای خالی در دردآلودش را جبران کرده بود نرگس با وجود نادر راحت تر توانسته بود بر این درد قائق آید و همیشه ممنون خوبیهای برادر بود. غزل ۱۹ سال پشت سر گذاشته و در بیستمین بهار زندگی اش پر از آرزوهای زیبا بود آرزوهایی که دلش میخواست در جمع صمیمی و کوچک خانوادهاش به تمامی آنها دست یابد سال دوم دانشگاه را می گذراند و در رشته گرافیک بود و علاقه وافری به آن داشت جزء شاگردان اول کلاسش محسوب میشد در میان دختران فامیل دختری زیبا و مهربان بود که همه دوستش داشتند با وجود خواستگاران زیادی هنوز علاقهای به پذیرش یک زندگی مستقر نداشت رویاهایش هنوز آنقدر پا نگرفته بود که بتوانند او را از دنیای زیبای تجردش جدا کنند. کجایی دایی جون. ساکتی. به دایی نگاه کرد لبخندی به چهره شاد و مهربان او انداخت و گفت هم اینجا پیش خودتون. منظورت همین قلبمه دیگه نه. همگی خندیدند غزل لبخندزنان چشم به مناظر زیبای بیرون دوخت حال خوبی داشت ویلای نادر که در روامسر واقع بود ساختمان دو طبقه با فضا و چشمانداز فوقالعادهای که همیشه رفتن به آنجا غزل را بی نهایت شاد می کرد همیشه به هنگام بازگشت از شمال دست پر بود تابلو ها و طرح هایی که می کشید و از طبیعت زنده آنجا بود و حالا مطمئن بود که مثل هر بار پس از بازگشت از مسافرت کلی نقاشیهای زیبا همراه خواهد داشت. وای نادر باز که میخوای وایستی. مسافرتیم دیگه خانومخانوما داریم تفریح می کنیم. فکر میکنم با این رویه نصف شب برسیم رامسر. بچه ها با ذوق پیاده شدند و نغنه گفت در عوض هم فال هم تماشا زن دایی جون. زن دایی لبخند بر لب شانه بالا انداخت و نرگس در حالی که پیاده می شد گفت. نادر کلا خوش سفر پروانه جون خداروشکر که کلی هم با احتیاط فردا صبح برسیم بهتر از زود رسیدن که پر از استرس باشه. حق با شماست. غزل به فضای زیبای پیش رویش چشم دوخت و گفت اینجا معرکه است. پلک هایش را بست و ریه اش را از هوای مطبوع و دلچسب اواخر تابستان انباشت پس از صرف ساعتی زمانی که بار دیگر در ماشین جای گرفتن با بازی مشاعره مسافت و خستگی را تا حدی کاهش دادند.
گاهی اوقات تجربهی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه میتواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعهکننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیابترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل میگیرند، بیشک در ادامهی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.