عنوان: خرید کتاب کافورخانه انتشارات نون
کتاب کافور خانه از مجموعه کتابهای انتشارات نون می باشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است. گفتن عروس بیاید جلوتر گفتن عروس نباید گریه کند. شگون ندارد گفتن اشک عروس پای سفره عقد خوش یمن نیست عروس. با گوشه دستمال سفیدی که را بابا فراز به دستم داد اشکهایم را پاک کردم و یک قدم جلوتر رفتم. گفتند عروس باید بخندد تا حنا بگذاریم گفتند تا حنا نگذاریم خطی خوانده نمی شود دری باز نمی شود نمی توانستم بخندم دهانم یخ بسته بود و لب هایم سفت شده بودند. گفتند خنده ی عروس مبارک بادی است تا نخندد نمی شود در را باز کرد. عروس... بخند نمیشود حنا بست بخند گفتند بخند. خدایا چرا نمی توانستم بخندم. تنها کافی بود ردیفی از مروارید های سفید دندانهایم را نشان می دادم تا همه چیز تمام و ختم به خیر شود. اما نمی شد قرار هم نبود بشود نمی توانستم بخندم نمی توانستم. بابا فراز گفت بخند دخترم ایشالا که خوشبخت می شی. خوشبخت. خندیدم گذشته آمد و ایستاد روبرویم خندیدم بابا فراز خندید و درها یکی یکی باز و بسته شدند. درها. این عمارت با درهای زیاد این زمان که کش آمده روی تن دیوارهای خانه و حیاط و کارگاه. این همه که در زمان رخ میدهد و از مقابلم رد میشود. این همه که هستم در گذشته و حال در این روزهای هفته که می آیند و می روند. این همه که بر سرم آمد. دیدن. شنیدن. لمس کردن. این همه که در پیچیده ترین سطوح یک زندگی شکل میگیرد. آرام نزدیک میشود تو را میشناسد. دست هایش را دراز میکند لبخند میزند. همراهت میشود با همه آنچه که به تو ارث می رسد با همه آن اندوه که در میان سلول های تنت جاری است. همه ی آنچه که این درهای همیشه بسته با خودشان خواهند آورد. کدام روز هفته بود. جمعه. جمعه ها روزهایی که نه کوتاهند نه بلند فرقی هم نمیکند چه فصلی از سال باشد تنها کافیست جمعه باشد. آن وقت است که زمان جور دیگری می گذرد گاهی ساعت ها انقدر کش می آیند که به نظر می رسد هیچ وقت تمام نمی شوند و زمانی آنقدر کوتاه می شوند که با یک چشم بر هم زدنی همه چیز میگذرد. در هیچ کدام از روزهای هفته نمی توان اینطور گذشت زمان این کوتاه و بلندی و این طور شیطنت زمان را دید و حس کرد. تنها جمعه ها. جمعه ها. با این وجود جمعه های زندگی من روزهایی بودند که پررنگی شان نه از گذشته زمان که از سرنوشتی بود که آن روزها با خودشان می آورند. چیزی که از گذشته می آمد بوی خاک می داد بوی ماندگی بوی نبود و نیستی. چیزی میان خواب و بیداری یا شاید وهمی که درک کردن آن در بیداری است اما واقعیتش در خیال نمی دانم. اما هرچه بود برای من تازگی داشت و من حسش می کردم. دیدمش و مثل همه ی آدم ها با آن زندگی می کردم. زندگی. من که سالها قبل مرده بودم. جمعه ها کارگاه تعطیل بود و تعطیلی کارگاه یعنی سکوت یعنی آرامش در عمارت. این که دیگر صدای هوهوی هیچ دستگاه و ماشینی به گوش نمی رسید و آرامش به بهترین شکل خودش را نشان میداد. پدر از صبح دنبال چیزی در خانه می گشت. چیزی که با هیچ کس در موردش حرف نمی زد. چیزی که در خون من به راه افتاده بود و حالا داشت از رگ هایم بیرون می زد و خودش را با همه حقیقتی که داشت به من می رساند. خودم پیدایش می کنم شما ها به کارتون برسین. مادر که از دیدن حرکات پدر کلافه شده بود مدام به مادر سمیرا بند میکرد و به آشپزخانه می رفت. سر چیزی که نمی دانستیم چیست با او بحث می کرد و دوباره بیرون می آمد. پشت سر پدر راه می افتاد و هر جا که او میرفت تعقیبش میکرد.بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابکمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز شرايط ويژهرقم زده است.