عنوان: خرید کتاب طعم نهنگ انتشارات روزنه
کتاب طعم نهنگ از مجموعه کتابهای انتشارات روزنه می باشد در بخش ابتدایی کتاب آمده است. زن با اندام لاغر و تکیده روی تل عاشقون منتظر بازگشت دخترش بود. دختر دیر کرده و او نگران بود. دختر بیچاره... چه سرنوشتی برای نوزادش رقم میخورد... نوزاد دیروز به دنیا آمد. زن برگ ترخیص را از گیشه گرفت. فرم را با دقت خواند و روبروی گیشه روی صندلی فلزی نشست. مانده بود جای خالی پدر را چه بنویسد.... برق بیمارستان رفت. تاریکی را دوست نداشت. از تاریکی میترسید تاریکی توی راهروی بیمارستان مثل تاریکی خیابان ساحلی بعد از اذان مغرب بود. مردی را دیده بود که از اتاق عمل بیرون آمد می داند که مرد چشم ندارد و حدقه هایش خالی است سطل کوچک قرمز رنگ روی برانکارد بود احتمالا دو چشمم رو توی سد قرمز رنگ بود... لامپ هایی هم اگر روشن بود چیزی را نمیدید روشنی و تاریکی معنایی نداشت مرد فاقد دیدن شده بود آیا مرد با از دست دادن چشم ادراک پنجگانه اش را از دست داده بود... از در بیمارستان با دختر و نوزاد بیرون آمد برانکارد سطل جلوی چشمش بود نمیدانست چرا بیرون در بیمارستان دوباره از اون دو چشم خالی مرد ترسید. سر برگرداند به آن طرف بعد چند قدم برداشت و رفت گوش هتل ایستاد تل از سطح دریا بالاتر بود باد از سمت دریا می وزید روی تل میپیچید و زوزه کشان همه خاک و خل را جارو می کشید و با خودش به هوا می برد. سرش را لای چادر قایم کرد. دختر طفلک را برده بود جایی امن بگذارد و برگردد حالا دیر کرده بود و هر چه انتظار می کشید بر نمی گشت. تا کی در تاریکی انتظار بکشم... باد امان نداد در یک چشم به هم زدن چاله کنارش پر از آت و آشغال و ته سیگار شد. لک باید بگیردش... شبیه کیسه های آشغال بعد از اتاق عمله. معلوم نیست چی توشون هست و بعد از اتاق عمل کجا سوزانده می شوند و به حکم چند خربیل با آنها کدام چاله ای پر می شود. از هرچه دیده بود پشیمان شد لب گزید و روی تل هم اینطور را رفت زیر پایش صدای موج بلند بود و باد امواج را به صخره ها می کوبید به ساعت مچی اش نگاه کرد تا حالا باید بر میکشد حتما اتفاقی افتاده.... انگار دیروز بود دختر دایی جواد در تاریکی بعد از اذان مغرب دست بچهها را گرفت ریخت توی مینیبوس و دسته جمعی به پارک ساحلی برد. بعد از شام بچه ها از هم فاصله گرفتن به دو دسته چند نفره تقسیم شدند و روی چمن گل بازی کردن تعدادی هم همراه با شعله وسط ایستادند. در حین بازی مژگان توپ را به طرف شعله پرت کرد توپ زمین خورد و راست رفت توی صورت دختر سکینه. طفلک گریه امانش را بریده بود همه دور او حلقه زدند. زیر چشمش قلمبه شده بود. کسی حواسش به نرگس بچه دختر دایی نبود کوچولو را گرفته بود و از ترس گریه دختر سکینه رفته بود پشت ماشین پژو قایم شده بود. راننده پژو پشت سرش را ندید دنده عقب گرفت و راه افتاد داشت نرگس را زیر می گرفت که مردی از آن طرف خیابان فریاد کشید و به طرف ماشین دوید.بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابکمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز شرايط ويژهرقم زده است.