فصل اول مرد درشت هیکل انتهای بار داشت تند تند عرق میریخت سرش پایین نزدیک لیوان اسکاچ بود و گهگاهی برمیگشت و به در ورودی نگاه میکرد قطرات ریز عرق روی سر و صورت او زیر نور ال ای دی میدرخشید آهی لرزان کشید و گفت ببخشید همانطور که گیلاس ها را برق می انداختم سرم را بلند کردم میشه یه لیوان دیگر برایم بیارید می خواستم به او بگویم که دیگر کافی است اصلاً شاید دارد زیاده روی می کند اما از هیکل گندش ترسیدم آخر فقط یک ربع مانده بود که تعطیل کنم و از نظر اصول کاری هم دلیلی نداشت که برایش نبرم پس رفتم جلو و گیلاسش را برداشتم تا پر کنم با سرش به بطری اسکاچ اشاره کرد و گفت دوبل اسکاچ و دست گوشتالویش را روی صورت عرقیش کشید گفتم میشه ۷ پوند و ۲۰ پنی لطفاً ساعت یک ربع به ۱۱ شب سه شنبه و وقت آن بود که یواش یواش کافه با حال هوای ایرلندی شمراک و کلاور فرودگاه ایست سیتی را ببندم کافه معمولا ۱۰ دقیقه بعد از آخرین پرواز باید تعطیل میشد اما حالا توی کافه علاوه بر من مرد خیلی جوانی نشسته که با لپ تاپش مشغول است چند زن هم روی میز دو سرگرم چرت و پرت گفتن هستند و مردی که آرام آرام مشغول نوشیدن دوبل جیمسون است و منتظر پرواز اس سی ۱۰۷ استکهلم و یا دی بی ۲۲۴ به مقصد مونیخ است و گویا پرواز مونیخ ۴۰ دقیقه تاخیر داشت کارلی چون معده اش درد میکرد رفت خانه من هم از ظهر آمدم سرکار البته برای من مهم نیست حتی اگر تا دیر وقت سرکار باشم همانطور که آهنگ اسکاتلندی را زمزمه می کردم رفتم جلو و گیلاس های روی میز زن ها را جمع کردم داشتند با گوشی به یک فیلم کوتاه نگاه می کردند و یکسره از خنده ریسه میرفتند خنده ای از سر خوشی که به خاطر چیزی بود که خورده بودند رسیدم به میز آن ها زنی که موهای بوری داشت گفت نوه ام پنج روزه شده با لبخند گفتم نازی همه بچه ها برایم عزیزند خونه اش سوئده تا الان نرفتم اما فکر می کنم این دفعه باید یه سر برم خوب باید برم نوه اولم رو ببینم نمیشه میشه حالا هم داریم تولدشو جشن میگیریم دوباره زد زیر خنده بیا لبی تازه کن ۵ دقیقه به خودت استراحت بده نمیتونیم این بطری و تا آخر وقت بخوریم ای بابا مثل اینکه برایشان پیام آمد ما رفتیم یالا بجنب وسایلشان را جمع کردند و راه افتادند شاید فقط من بودم که می فهمیدم علیرغم اینکه میخواستند خودشان را محکم نگه دارند اما تلو تلو خوران به سمت بازرسی میرفتند گیلاسهای آنها را هم گذاشتم روی بار و نگاه کردم ببینم چیز دیگری نیست که بشویم زن کوچک اندام که برگشت روسری جا مانده اش را بردارد گفت راستی تو وسوسه نمیشی ببخشید چیزی گفتید میگم بعد از تمام شدن کار بری و سوار یکی از این هواپیماها بشی من بودم میرفتم دوباره خندید بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند بیستک کتاب امکان خرید اینترنتی کتاب های کمک درسی و کتابهای عمومی رمان و داستان را با تخفیف و ارسال رایگان فراهم میسازند معمولا هیچ گزینه ای در کنار کیفیت کالای یک فروشگاه به جز تخفیف نمیتواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد به خصوص اگر این تخفیف ها مربوط به فعالیت خرید و فروش کتاب کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این روزهای پایانی سال برای بچه های کنکوری است در چنین وضعیتی نقش پررنگ بانک کتاب هایی همچون بانک کتاب بیستک بسیار نمایان میشود بانک کتاب بیستک با تخفیف های فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانش آموزان و کنکوری های عزیز شرایط ویژه رقم زده است
نویسنده: جوجو مویز
مترجم: دکتر مسعود هاشمی