کتاب پل معلق از مجموعه کتاب های انتشارات افق میباشد و در بخش ابتدایی کتاب آمده است: منشی آتشبار گفت لازم نیست از کسی بپرسی. اینجا آخر خطه خودت متوجه می شوی. با آن صورت سه تیغه و خط ریش بالای گوش بهش نمی آمد که ادای پدربزرگ ها را در بیاورد. چنین علاقهای هم شاید نداشت و فقط میخواست آن حس خود مهم بینی اش را به رخ بکشد. این را که از همه جا خبر دارد حتی از جایی آن قدر دور. انگار هر جا آتش بازی بود زیر نظر اداره می شد یا او کسی بود که وظیفه داشت به امور آنها سروسامانی بدهد جیره ی ماهانه شان را رد کند یا نهست به فرار شان را. در عین حال تو صورتش حماقتی دیده می شد که بیشتر اسباب تعجب بود تا چیزی دیگر. از آن نوع حماقت ها که از حس تعلق داشتن به چیزی مایه می گیرد که به آن تعلق نداری خود را جزئی از کلی دیدن و فراموش کردن اینکه فقط مهمان چند روزه ای و بعدش با آن زلفای پیشانی چتری و بغل گوش های نمره چاری میروی دنبال کاری که بیشتر برای آن ساخته شده ای یعنی بهتر ازت بر می آید یا در آن جا افتاده تر به نظر می رسی تا این یکی. مهر فرماندهی تو دستش بود. زیر ورقه ترخیص از بیمارستان ۵۰۶ را سیاه کرده بود. مهری رو مهرها زده بود و طوری نگاه میکرد که انگار دارد احمق ترین آدم عمرش را می بیند و هنوز هم دلش می خواست مثلاً از راز قضیه سر در بیاورد درست مثل دیگران. هم تختی ها و هم پاس ها و با همان سماجت بی معنا. شاید فکر کرده بود اگر بداند میتواند از پیشامدی مشابه برای خودش آینده را چه دیده ای جلوگیری کند یا شاید فقط همان حس بود که بی شک بخشی از آن از به دست گرفتن مهره فرماندهی ناشی میشد یا شاید هم واقعاً نمی توانست باور کند کسی خودش اینطور جا زده باشد آن هم در حالی که همه دلشان می خواهد تو شهر باشند به خصوص که اگر قرار باشد آن شهر شهر خودشان باشد. دوباره شروع کرد دست کم میتونستی یه ماه مجروحیت بگیری. برای کمتر از این هاش سه ماه به ماه میرن. شاید نتونستی دم کسی رو... نگذاشت حرفش تمام بشود. ورقه را از دستش کشید و انداخت توی پوشه لای تسویه حساب و برگ ماموریت و بی آن که خداحافظی کند از دفتر آمد بیرون. صدای منشی را از پشت سر می شنید.امریه...امریه ات...امریه. این امریه های رنگ و رو رفته را قبلاً دیده بود انگار در تمام جبهه جنوب فقط یکی از آنها چاپ شده بود و بعد آنقدر از روش کپی گرفته بودند که... به برگه مرخصی سرباز هایی سنجاق میشد که از منطقه می آمدند بی ذکر نام و باز کردن درجه دو بودن قطار. انگار اگر ذکر نمیکردم میترسیدن سرباز سوار قطار درجه یک بشود و راحتی ناراحتش کنند. مهران با هم آنها می آمد و جزیرهای می گفت که موهاش بزرگتر از گربه بودند و از خاکریزی آنقدر کوتاه که نمیتوانست پناهگاهی باشد و از دشتی که دشمنان را بسته بود به آب تا جلو پیشروی را بگیرد. عصر پنجشنبه بود برف دوباره شروع شده بود. نرم نرم میبارید و بر بام خانه های دو طرف رود می نشست. نیلوفر کفش کوه نپوشیده بود. یخ شکن را بسته بود به کتانی هاش. نمیتوانست درست قدم بردارند. می ترسید لیز بخورد و برود ته دره. چشمش هنوز به قهوه خانه های روستا بود. حالا حتماً باید برویم بالا. آن هم تو این برف. نمیشه یه جایی بشینم و چای و خرمامونو بخوریم و برگردیم. مهران گفت این همه راهو اومدیم که از پس قله برگردیم. میخوای بخندن بهمون. پوتین و اورکت سربازی اش را پوشیده بود و کلاه اورکت را کشیده بود رو سرش. مجبوریم دولا دولا حرکت کنیم. سرتو بیاری بالا سوراخ سوراخش میکنند. لامصبا انگار همیشه پشت دوربین سیمونوفن. فرقی هم نمیکنه که شب باشه یا روز. یه دوربین آمده بود خاکریز و تقویت کنه تا شروع کرد به کار با تفنگ ۱۰۶ زدن تو اتاقکش. راننده اش بچه نهاوند بود. قبل از اینکه سوار بشه غسل شهادت کرده بود. از آن آدم هایی بود که انگار به اصطلاح چیزی بهشون الهام میشه. یه حس درونی که از آینده دور یا نزدیک خبر میده. میدونم که حادثه ای تو راه اما عظمتش و شگفتیش دور از انتظار بودنش یا ناگهانی بودنش باور ناپذیر بودنش یا غافلگیرکننده بودنش پیش از وقت اونها را از آن خود میکنه طوری که انگار دیگر از آن خود نیستند و یا اصلا تو این دنیا نیستن. همه چیز رو میبینن با همه حرف می زنند برخورد می کنند اما مثل اینکه همه اینها تو هاله ای از مه یا غبار یا مثلا تو خواب یعنی مبهم و ناروشن آنگونه که درست ندونی که هستن یا نه اتفاق می افته. میدونی که به جای دیگه ای تعلق داری و چیز دیگه ای در انتظارته. پس بیجا نیست که با آنچه که پیش روته احساس غریبی بکنی و...
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتابهای مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم میسازد. معمولا هیچ گزینهای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمیتواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ بهخصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتابهای کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماههای پایانی سال برای بچههای کنکوری است. از طرفی با وجود شرایط کرونایی امروز شنیدن خبرهای تخفیفی اجناس بهصورت حضوری، میل به خرید را به خاطر خطر سلامتی، کاهش میدهد؛ اما در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتابهایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان میشود. بانک کتاب بیستک با تخفیفهای فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانشآموزان و کنکوریهای عزیز در شرایط ویژهی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانشآموزان عزیز رقم زده است.