گزیده ای از کتاب ادبی حسود نشر روزگار... سروکله مارتین آستن در خیابان کوچک خیابان سارازین پیدا شد و امیدوار بود در ابتدای آن به خیابان بزرگتری که می شناخت ووگیراد برسد و شاید از آنجا می شد به همان خیابانی رفت که به مسیر آپارتمان جوزفین بلیارد و نزدیکی باغ لوکزامبورگ منتهی میشد قرار بود برود پیش پسر جوزفین لئو بماند تا او بتواند برود و وکیلش را ببیند و سندهای طلاق از شوهرش را امضا کند شب هم به جوزفین قول داده بود او را به یک شام عاشقانه مهمان کند شوهر جوزفین برنارد رماننویس سطح پایین بود که اخیراً کتابی چاپ کرده و جوزفین را هم خیلی تابلو به عنوان یکی از شخصیتهای توی رمان زورچپان کرده بود نام واقعی جوزفین را به کار برده بود تمام نقشه هایش با بی سلیقگی هر چه تمام تر توصیف و خیانتش نیز با شرح جزئیاتی موشکافانه تصویر شده بود کتاب تازه در کتابفروشی ها پخش شده بود اما خوب هرکی که به جوزفین می رسید می گفت کتاب را خوانده جوزفین همان اولین شبی که آستن را دیده بود بهش گفته بود خوب البته شاید نوشتن همچین کتابی اونقدرها هم بد نباشه درست یک هفته پیش از شبی که قرار بود باهاش شام بخوره انتخاب با خودش بوده که همچین چیزی بنویسه من براش مایه بدبختی هستم اما چاپ کتابم اونم تو پاریس اصلاً سرش را با جدیت تکان داده و ادامه داده بود ببخشید واقعاً زیادی داره کش پیدا میکنه شوهرم یه گوه به تمام معناست چیکار میتونم بکنم بالاخره این دندونو باید بکنم بندازم دور خواستن اهل شیکاگو بود ازدواج کرده بود ولی بچه نداشت و نماینده فروش یک شرکت خانوادگی قدیمی بود که کاغذ های گرانقیمت و ویژه ناشران خارجی می فروخت چهل و چهار سالش بود و پانزده سال می شد که برای شرکت لیلینتال وینتکا کار میکرد جوزفین بلیارد را در مهمانی یکی از ناشران که اغلب از او می خواست تا کار یکی از مهمترین نویسنده هایش را راست و ریس کند دیده بود دعوت شدنش به آن مهمان بیشتر جنبه تشریفاتی داشت چون کتابی نویسنده با کاغذ شرکت چاپ نشده بود کتاب یک کار جامعهشناسی بود که میزان انزوای حومه نشینی عرب های مهاجر را با یک سری معادلات دیفرانسیلی پیچیده بررسی کرده بود فرانسوی آستن خیلی روبه راه نبود همیشه بیشتر میتوانست صحبت کند تا اینکه بفهمد و به همین خاطر بیشتر ترجیح میداد گوشه ای تنها کز کند شامپاینی بنوشد گاهی لب خنده نرمی بزند و دل به شنیدن صدای کسی ببندد که انگلیسی حرف میزند و یکی را پیدا کند که بتواند باهاش اختلاط کند تا اینکه برود و به فرانسوی یا یکی باشد که مجبور شود نقش شنونده را بازی کند و گفت و گویی آغاز کند که هیچ معنا و مفهومی برایش نداشته باشد کار جوزفین بلیارد در مرکز نشر دستیاری و ویراستاری بود یک زن فرانسوی ریز اندام لاغر و مو مشکی بود که حدوداً سی و خرده ای سال می زد و زیبایی عجیبی داشت دهانش کمی گشاد و باریک بود چانه اش بظاهر نرم و قدری به عقب متمایل بود اما با این همه پوست کاراملی روشنی داشت که با چشم و ابروی تیره اش آستن را جذب خودش کرده بود البته آستن صبح همان روز پیش از این صحبتها در دفتر ناشر درخیابان لیل نگاه تند و تیزی به او انداخته بود جوزفین در اتاق نسار و کوچکی پشت میز تحریرش نشسته بود و داشت تند تند پر انرژی با تلفن انگلیسی حرف میزد آستن سرکی به داخل کشیده و از آنجا رد شده بود اما جوزفین را تا همان لحظهای که دوباره در مهمانی دید فراموش کرده بود جوزفین به آستن لبخندی زده و پرسیده بود درباره پاریس چه فکر می کند همان شب با هم میروند شام میخورند و پس از شام نیز آستن تاکسی میگیرد و جوزفین را می فرستد خانه و خودش هم تنهایی به هتلش بر می گردد و می خوابد البته صبح روز بعد آستن به او زنگ می زند هیچ چیز خاصی در ذهنش نبود و فقط الکی شماره اش را می گیرد...
نویسنده: ریچارد فورد
مترجم: آرش خوش صفا
بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب حسود نشر روزگار از سری کتابهای ادبی و داستانی به شما علاقه مندان پیشنهاد می کند
گاهی اوقات تجربهی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه میتواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعهکننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیابترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل میگیرند، بیشک در ادامهی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.