گزیده ای از کتاب ادبی یگانه نشر سرگیس... بخاطر بسپار حضور هیچکس در زندگی ما اتفاقی نیست خداوند در هر حضوری رازی را برای کمال ما پنهان کرده است پس خوشا به حال ما اگر آن راز را دریابیم نوجوان به تدریج که از سرزمین آرام و بی خیال کودکی به دشتهای پر حادثه بلوغ میرسد دگرگونیهایی را در خویش می یابد و احساس میکند که به سرعت دارد به وضعیت جدیدی می رسد و نیل دارد که خانواده بهعنوان نزدیکترین افراد این دگرگونیها را باور کند و موقعیت جدید او را به رسمیت بشناسد لذا کوچکترین حرکت ناشیانه خانواده میتواند به این موقعیت لطمه زند و نوجوان را وادار کند تا به عکس العمل های شدید دست بزند بنابراین خانواده می بایست پارهای از مشکلات نوجوان را که در قلمرو حیات غریزی و جنسی او رخ میدهد را در یابد به گونهای که آنها را در جهت شکوفایی استعداد و توانایی های او به منصه ظهور برساند طوری که این شکوفایی در رفتار نوجوان تجلی یابد و تغییرات اساسی در شخصیت نوجوان به وجود آورد و او را برای حضور در دنیای پر هیاهوی امروز آماده سازد که فردا دیر است و دیر مینا قاسمی ۱۳۹۵ روز اول مهر بود و ساعت دوازده و نیم زنگ مدرسه به صدا درآمد به همراه دوستن صبا که حدود یک سال و نیم پیش به محله ما آمده بود از کلاس بیرون آمدیم و راهی خونه شدیم او دختر فوق العاده زیبای بود با پوستی سفید صورت گرد خوش فرم با چشم های سبز خوش رنگ موهای بور و صاف با و بینی زیبا و خوش فرم برعکس اون دختری سبز بودن با چشمهای قهوهای و موهای مشکی خوشحالت که مانند ابریشم برق میزد فرم صورت هم بیضی شکل بود با گونه های کمی برجسته دهان کوچک و قلوه ای از فرم بینیم به خاطر قوس کوچکی که روش بود خیلی خوشم نمی آمد دلم میخواست جراحی کنم اما خانواده اجازه نمیدادند چون این کار رو دخالت در کار خدا میدونستن و هر وقت حرفی از جراحی می زدن آنها فوری می گفتند مگه آدم توی کار خدا هم دست می بره برای همین مدتی بود از فکر جراحی بیرون اومده بودم دندان های یکدست و سفیدم مانند دری زیبا جلوه خاصی به صورتم داده بود هرچند زیبایی محسور کننده ای نداشتم ولی زشت بیریخت هم نبودم قدم ۱۶۵ سانتی متر و بدن ترکه ای و خوش استیل دارم از گفتن این صفات و ویژگی ها که بگذریم با گپ و گفتگو های دخترونه به جلو خونه ما رسیدیم صبا ازم جدا شد و به سمت خونه خودشون رفت من کلید رو توی قفل چرخوندم و وارد حیاط شدم و به سمت عمارات رفتم تا رسیدم توی سالن فوری مقنعه ام رو درآوردم پرت کردم روی دسته مبل و به آشپزخانه رفتم به مادرم و علی برادرم سلام کردم و رو به مادرم گفتم وای مامان غذا رو بکش که روده کوچیکه داره روده بزرگ رو میخوره و با لبخند گفت اول سلام به روی ماه یگانه ام دوم چرا اینقدر گرسنه ای مگه لقمهای که برات گذاشتم نخوردیش دخترم علی گفت مامان اینقدر یگانه رو لوس نکن برای آیندهاش اصلاً خوب نیست چون شوهرش برای زندگی کردن با این خانم باید عذاب بکشه...
نویسنده: مینا قاسمی
بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب یگانه نشر سرگیس از سری کتابهای ادبی و داستانی به شما علاقه مندان پیشنهاد می کند
گاهی اوقات تجربهی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه میتواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعهکننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیابترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل میگیرند، بیشک در ادامهی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.