کتاب نرخ تن از مجموعه کتاب های انتشارات ثالث می باشد. در بخش ابتدایی کتاب آمده است:
بعضی سفرها به پایان می رسند و بعضی جادههای ناتمام میمانند مثل آدم هایی که برای فرار از چیزی به چیزی دیگر پناه می برند و معلوم نیست این چیز تازه که به آن پناه برده اند تا چه اندازه پناه نشان میدهد و باز باید ناچار از آن به چیزی دیگر پناه ببرم و الی آخر.... تف به این زندگی که هم ارزش ندارد و هم با ارزش تر از هر چیز دیگری است. همین است که آدم را کلافه و دو به شک می کند که کاری نکند تا گند بزند به زندگیش و توی چاهی بیفتد که بیرون آمدن از آن مصیبتاست. با این تردیدها بود که میدان را دوباره دور زدن رویا گوشه ای ایستاده بود و همانطور که آرش نشان داده بود کیفی بنفش در دست داشت و آرایشی غلیظ صورتش را محو کرده بود البته آرایشش در نشانی آرش نبود. نشانی دائمی اش برای جلب مشتری هایی بود که دنبال زنان بدکاره. با تیپ و قیافه ای که داشت بعید نبود تا حالا چند نفری را هم دست به سر کرده باشد شاید درماندگی چهرهاش از همین بود. مثل کارگر های ساختمانی اند که منتظر مباشران تا بیاید و آنها را سر کار ببرد. دور زدم تا برگردم خانه روحیه ی این کار را نداشتم شاید امروز وقت مناسبی برای این قرار نبود. آرش بارها گفته بود تا این کاره نیستی اما به خرجم نرفته بود و پایی اش شده بودم تا یکی را جور کند و گفته بودم بقیه اش با خودم. حالا که داشتم برمیگشتم خانه میدانستم آرش زنگ میزند و میگوید فقط یک پانصدی توی کیف سنگینی می کرد. مهم نبود تنها چیزی که این روزها به آن فکر نمی کردم پول بود. نفس راحتی کشیدم از اینکه برمیگشتم خانه احساس خوشایندی داشتم. در آپارتمان را که باز کردم یک دفعه دلم گرفت همه چیز را جمع و جور کرده بودم تا بروم و یک ماهی برنگردم. اما نصف روز نگذشته بود دست از پا درازتر برگشته بودم خانه احساس شعف و از بازگشت جای خودش را به سرخوردگی داد سرخوردگی از این که باز نتوانسته بودم تصمیمی بگیرم و پای آن بایستم. انگار همه چیز در ذهنم واقعیت داشت و تا می خواست عینیت پیدا کند از آن دلزده می شدم و سرکاری دیگر می رفتم. منتظر زنگ آرش بودم که نزد کتری آب را گذاشتم روی گاز تا جوش بیاید. نشستم روی مبل و پایم را گذاشتم روی میز تلویزیون را روشن کردم ظهر که از خانه زده بودم بیرون فکر نمی کردم به این زودی ها برگردم. دلخور بودم باید میرفتم تصمیم درستی گرفته بودم که به آن عمل نکرده بودم با خودم فکر کردم اگر زن را سوار کرده بودم الان کجا بودم و چه میکردم. باز وقایع نامنتظره از رابطه جدید و هیجان آور آن هم رابطهای که تاکنون آن را تجربه نکرده بودم از اینکه برگشته بودم بد جور پشیمان شدم منتظر تماس آرش نشدم زنگ زدم و گفتم خواب ماندم و الان خودم را میرسانم آرش قطع کرد و گفت هماهنگ می کنم و دوباره زنگ می زنم دوباره زنگ زد و گفت با یک نفر رفته تا ساعتی دیگر بر می گردد همان جا. دوباره شور و شوق عجیب وجودم را پر کرده آشکارا قلبم تند تند میزد با اینکه هنوز وقت داشتم بلند شدم کتری آب را خالی کردم و فلکه گاز را بستم و از آپارتمان بیرون زدم. دست گذاشتن روی کاپوت ماشین تا پاشنه کفش هایم را بالا بکشم موتور هنوز گرم بود با خودم گفتم چه خوب که وسایل را از صندوق عقب در نیاورده ام. نشستم پشت فرمان آینه را صاف کردم تا عقب را بهتر ببینم چهره خودم را که دیدم خندم گرفت چقدر هیجان زده و مضحک شده بودم. به خصوص گوش های درازم که اینجور وقتا توی ذوق می زد. یاد روزهای دبستان افتادم که با نمره چهار سرمان را میزدند و گوشهایم دراز تر از حد معمول دیده میشد. هی خرگوش. خرگوش... اصلا فکرش را نمیکردم کسی خرگوش صدایم بزند. گفتم با منی. گفت آره با توام خرگوش کلاس چندمی. دختری بود با روپوش بنفش که موهایش را دم اسبی بسته بود و چتری هایش روی پیشانی ریخته بود. گفتم کلاس چهارم. گفت من کلاس پنجمم. اتفاقاً خودش مثل خرگوش بود می خواستم بگویم نگفتم ترسیدم خجالت کشیدم...
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتابهای مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم میسازد. معمولا هیچ گزینهای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمیتواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ بهخصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتابهای کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماههای پایانی سال برای بچههای کنکوری است. در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتابهایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان میشود. بانک کتاب بیستک با تخفیفهای فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانشآموزان و کنکوریهای عزیز در شرایط ویژهی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانشآموزان عزیز رقم زده است.