گزیده ای از کتاب ادبی سوما نشر پرسمان نگاهش پرامید بود قلبش سرشار از عشق و لبانش لبریز سخن سخن از عشق و دوست داشتن و دل دادن سخن گذشتن از عشق برای عشق سخن از امید عاشق قلب تپنده معشوق اینکه سخن عشق را از چشمان معشوق بخواند و با تک تک ضربان های قلب و پاسخگو باشد اینکه با یاد معشوق ضربان قلبش را تنظیم کند و با هر تپش صدای عشق را بشنود و در شب آن هنگام که ماه با ستارگان در پشت ابرها رمز آلود نجوا میکند و عشق خود را به آنها میگوید لبان عاشق هم نجوا گونه سخن عشق را از قلب خود بیرون می آورد تا بلکه در جایی روز یا ساعتیان سخن قلب به پوشه یارش برسد چرا که قلب هم از تنها تپیدن خسته شده بی حوصله و دلتنگ بود و خسته از شمردن روزها تقویم پر از خنده های مورب کشیده شده بر روی تاریخ ایام بود حالا که به روز مورد نظر رسیده بود بی تاب و عصبی چشم به درد داشت تابستان در ابتدای راهش گرما را به رخ بندههای خدا می کشید که البته برای خانواده کرمی معنای تفریح و مسافرت داشت بعد از شمردن ایام حالا که بهروز موردنظر زده بود ثانیه ها را می شمرد تا همسر مهربانش علی از راه برسد ساعت حرکت به سوی عزیزانش را برایش بیاورند نه ماه بود که چشمان غزال گونهاش سیمای زیبای مادر و خواهر را ندیده و آغوش گرم برادر را نکشیده بود و فرزندانش هم مانند او بیتا بودند و این از شیطنت شان مشخص بود که آنها هم در انتظار پدر در حین بازی چشم به در داشتند گلاره از پشت شیشه اتاق خواب کوچک نه متری اش به بازی کودکان از چشم دوخته و به بی خیالی و خوشحالی کودکانه آنها ابتدا میخورد در آن حین هرچند گاهی نگاهی به در میانداخت اما این بازی کودکانه مدتی بیش درنیاورد زیرا ساکار با آن جسم کوچک و اندام لاغر در سن پنج سالگی آنقدر شیطنت داشت که خواهرش را کلافه کند و وقتی با مخالفت خواهر برای بازی مواجه شود موهای مواج خواهرا به چنگ بکشد سوما هشت ساله با اینکه می توانست تلافی کند اما احساس خواهران ها شما نمی شد ولی ساکار ول کن نبود گلاره به ناچار برای پایان دادن به این کشمکش به حیاط رفت دست ساکار را از میان گیسوان مشکی سوما جدا کرد و با تشر گفت چرا موهای خواهرت رو می کشی صد دفعه گفتم این کار درست نیست و ساکار باغلدری پسرانه اش گفت آخه اذیتم میکنه سوما با بغض و برای دفاع از خود گفت من کاری نداشتم فقط گفتم دیگه نمی خوام بازی کنم بس کنید آرام باشید تا باباتون بیاد اگه اذیت کنید سفر بی سفر... مردم با بغض به مادر خیره شدند و برای اینکه او تصمیمش را عملی نکند آرام گرفتند و روی پله حیاط نشستند صدای زنگ در باعث شد هر سه با هیجان به سمت در بروند ساکار با آن پاهای لاغرش به سمت در یورش برد اما قبل از رسیدن به در گلاره او را نگه داشت صبر کن ببینم کیه شاید پدرت نباشه قبل از اینکه گلاره سوالی از شخصی که پشت در بود بپرسد صدای همسرش را شنید منم باز کن ساکار و سوما هر دو با هم هوار کشیدند هورا باباییه... به محض باز شدن در هر دو کودک به سمت پدر دویدند و شوهرشان موجب شد تا علیهم القمر خستگی با عشق و هر کدام را با یک دست بلند کند و در آغوش بگیرد به نوبت صورت هر کدام را بوسید و بعد لبخندی به گلاره زد گلاره بیطاقت پرسید چی شد بلیط گرفتی نمیشه یه لیوان آب خنک بدی بخورم بعد جوابتو بدم علی تو رو خدا اذیت نکن میدونی که چقدر منتظر بودم میدونم خانومم من بیشتر از تو باشه قبول تا بری تو اتاق یک لیوان آب نه شربت میارم خدمتت تا نوش جون کنی و بعد برام تعریف کنی که شیری یا روباه گلاره با شتاب لیوانی شربت خنک آماده کرد و به اتاق برگشت علی شربت را از سینی برداشت و نگاهی به سوما و ساکار کرد و گفت پس بچه ها چی گلاره با حرص گفت چشم آقا برای بچهها هم میارم تا ببینم دیگه بهانه ات چیه به نظرش آمد که علی عمدا او را پی نخود سیاه می فرستد تا بیشتر مشتاق شنیدنش باشد بچه ها با خوردن شربت دوباره به حیاط هجوم بردند علی نگاهی به چشمان بیقرار همسرش انداخت و گفت شرمنده برای امشب بلیط نبود گلاره با ناامیدی گفت یعنی چه علی من خیلی دلتنگم خودت میدونی که دیگه طاقت دوری ندارم نه ماه دور بودی یکمم روش گلاره به حالت قهر صورتش را برگرداند علی به سمتش خیز برداشت و گفت به این میگن آخر عاشقی... واسه خاطر یه بلیط ناقابل به همسرت پشت کردی بس کن حوصله شوخی ندارم...
نویسنده: فاطمه صفار
بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب سوما نشر پرسمان از سری کتابهای ادبی و داستانی به شما علاقه مندان پیشنهاد می کند
گاهی اوقات تجربهی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه میتواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعهکننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیابترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل میگیرند، بیشک در ادامهی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.