کتاب سکوت از مجموعه کتاب های انتشارات مرکز میباشد. در بخش ابتدایی کتاب آمده است که: عباس کوچه های خالی را یکی یکی پشت سر گذاشت. از چند بازارچه و چند بازار سرپوشیده گذشت. صدای دنگ دنگ چکش کاری مسگرها با ته مانده ی وز وز مبهم به جا مانده از صدای اتوبوس بینشهری در کاسه ی سرش می پیچید. تهران تا اصفهان را کوبیده و آماده بود. عرق کرده و منگ کنار آبخوری خیابان ایستاد. دستمالی از جیب درآورد و عرق گردن را گرفت. پوست آفتاب سوخته اش کبود میزد. سه زن ارمنی گفت و گو کنان از کنارش گذشتند. صدای زن ها زنگ یک ریز و مکرر پچ پچه ای نامفهوم بود. یکیشان که مسن تر بود زیر چشمی پاییدش. چشم دوخته و تصویر کج و معوجش در استیل آبخوری به خود آمد. موها وز کرده و دکمه یقه باز. لابه لای ریش چند روزه اش قطره های درشت عرق می درخشید. دست ها زیر آب سیاه و زمخت رو به صورتش دو خالی بی انتها بودند. کوچه ها را دور زد تاکسی گرفت و سوار شد. به بیمارستان که رسید پیرمرد اما نبود. پرستارها او را به خاطر نمی آوردند و نمیدانستند کی مرخص شده. پرستاری را کشان کشان تا پذیرش برد. دفتر بزرگ نامه آبیشه رویش گشوده شد. خودتون نگاه کنین هر وقت پیدا کردین به من اطلاع بدین. سرش را خم کرد روی دفتر بزرگ. زوزه ی فن کامپیوتر کنار میز اوقاتش را از آنچه بود تلخ تر میکرد. صفحه اول دفتر را که نگاه کرد تازه چشمش افتاد به راهرو و تختهای ردیف دیوار و بیماران روی تخت تا در همراهی بستگانشان در انتظار نامعلومه بهبودی یا مرگ.... دوباره خم شد روی دفتر. تشنه بود عباس و لبهایش داغمه بسته بود. آمده بود پدر بزرگ را مرخص کند. چگونه می توانست به او بگوید نتوانسته عباسش را پیدا کند. و دوباره باید برمی گشت. فردا صبح زود نوبت کاریش بود. املی. آزردگانی باغبانی... باغبانی.. باغبان زاده... حمورابی... حمورابی.. پس چرا نیست. لعنت..و آ...ها.. انگشتش جایی میانه های ستون ایستاد خضیرابی. آقا آقای پرستار لطفاً تشریف بیارین. اینجاست اسمش اینجا سرد شده. خیله خب اتاق ۳۱۰. بله میدونم رفتم اما آنجا نبود کس دیگه ای روی اون تخت خوابیده. می خوام بدونم کی مرخص شده. کدوم دکتر مرخصش کرده. انگشت پرستار زمان حرفهایی که میزد و عباس نمیشنید به اتاق روبرو نشانه رفت. معطل نکرد. هم به آن اتاق رفت و هم به اتاقهای دیگر که فرستاده میشد. تنها خانوم دکتر جوانی با لبخندی پوزش خواهانه گفته بود. از بیمارستان دولتی بیشتر از این انتظار دارید. شاید خودش رفته بی خبر.... ساعت سه ی بعدازظهر بود که از بیمارستان درامد. رود لخت و سنگین بی هیچ شکوهی میگذشت کم آب و حقارت بار. کنارش زانو زد و سر به خنکای آب سپرد. زاینده رود از لابه لای موهایش می گذشت. سرش را که بیرون آورد ذهنش روشن تر شده بود. تاکسی گرفت و راه افتاد. باز از بازار مسگرها گذشت. کوچه های خالی را که پشت سر گذاشت تا به کوچه ی باریک انتهایی رسید
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتابهای مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم میسازد. معمولا هیچ گزینهای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمیتواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ بهخصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتابهای کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماههای پایانی سال برای بچههای کنکوری است. از طرفی با وجود شرایط کرونایی امروز شنیدن خبرهای تخفیفی اجناس بهصورت حضوری، میل به خرید را به خاطر خطر سلامتی، کاهش میدهد؛ اما در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتابهایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان میشود. بانک کتاب بیستک با تخفیفهای فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانشآموزان و کنکوریهای عزیز در شرایط ویژهی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانشآموزان عزیز رقم زده است.