کتاب دوراهی از مجموعه کتاب های انتشارات سبزان میباشد. در قسمت اول این کتاب آمده است درخت زندگی می توان شکوفه بود و دل را با اما موقتی یا اینکه ریشه بود و از دیده ها پنهان اما همیشگی انتخاب اینکه در زندگی کدام یک باید باشیم در عمل آنقدرها آسان نیست به ویژه وقتی که متوجه می شویم که اغلب مردم شکوفه ها را بیشتر دوست دارند. کنار پنجره ایستاده بودم و به خیابانهای خلوت پوشیده از برف نگاه میکردم. هر از چند گاهی صدای آژیر آمبولانس به گوش می رسید.چند وقتی بود که تهران چنین هوای سردی به خودش ندیده بود همانطور که به پایین نگاه میکردم متوجه دختری شدم که با چشمانی پر از اشک سراسیمه از اورژانس بیمارستان که در طبقه همکف قرار داشت بیرون آمد. از روی فریادها و گریه هایش حدس زدم که کسی را از دست داده است. دختر بیچاره روی زمین زانو زد و زار زار شروع به گریستن کرد. چادر مشکی اش پر از برف شده بود. همچنان که دخترک می گریست مردی مسن با قدی کوتاه و کت و شلواری که نه و قیافه ژولیده به او نزدیک شد و او را در آغوش گرفت. پیرمرد سعی کرد آن دختر را از روی زمین بلند کند ولی نتوانست. دختر کره زمین چسبیده بود و مشتانش پر از برف بود. بعد از لحظاتی پیرمرد هم بخش ترکید و شروع به گریستن کرد. در میان آن ها سفیدی حال آن پیرمرد و دختر ک سیاه سیاه بود. ذهنم بیش از پیش مشوش شد. نمی توانستم دیدن آن صحنه های غم انگیز را تحمل کنم. برگشتم و بر روی صندلی فلزی گوشه اتاق که یک پایش لق میزد نشستم وبه آرمان که روی تخت دراز کشیده بود زل زدم. نکرده بود و زیر چشمانش سیاه شده بود. کبودی روی دست هایش که بخاطر تزریق سرم ها و داروها بود بیشتر شده بود. گاه گاهی صدای مانیتوری که ضربان قلب آرمان را نشان می داد برای لحظاتی کوتاه به صدا در می آمد. چراغ مهتابی روی سر تخت سوخته بود و تنها روشنایی اتاق نور زرد کمجان چراغی در گوشه اتاق بود. تقریباً هر دو ساعت دو نفر مرد جوان از خدمه بیمارستان به اتاق می آمدند و آن را روی تخت جابجا میکردند تا دچار زخم بستر نشود. آنها با آرمان شبیه به یک تکه گوشت بی جان رفتار می کردند. این جابجا کردن آرمان اغلب یکی از آنها حرف میزد و دیگری می خندید یکی دو بار به آنها در مورد رفتارشان تذکر داده بودم و حتی با سرپرستاربخش در این مورد صحبت کرده بودم اما هیچ فایده ای نداشت. برای آنها جابجا کردن آرمان با جابجا کردن یک میز یا صندلی فرقی نداشت. به نظر می رسید آنها این کار را آن قدر به صورت طوطی وار و تکراری انجام داده بودند که دیگر برایشان این موضوع کاملا عادی شده بود. نمی دانم اگر آرمان از بستگان و نزدیکان خود آنها بود باز هم به همان شکل را جابجا می کردند. هر بار که کسی وارد اتاق می شد صدای قیز لولای درب ورودی که روغن کاری نشده بود در سرم سوت می کشید دلم گرفته بود و به شدت ناآرام بودن از روی صندلی برخاستم و طول اتاق را چندین بار رفتم و برگشتم نمیتوانستم بنشینم. از درون ملتهب بودم. از صبح تا شب در همان اتاق کوچک بودم ولی نمی توانستم برای درمان کاری انجام بدهم. هر بار که به خودم در آینه کوچکی که روی دیوار اتاق قرار داشت نگاه می کردند چیزی جز استیصال و ناتوانی در چشمان من نمی دیدم.
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتابهای مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم میسازد. معمولا هیچ گزینهای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمیتواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ بهخصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتابهای کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماههای پایانی سال برای بچههای کنکوری است. از طرفی با وجود شرایط کرونایی امروز شنیدن خبرهای تخفیفی اجناس بهصورت حضوری، میل به خرید را به خاطر خطر سلامتی، کاهش میدهد؛ اما در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتابهایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان میشود. بانک کتاب بیستک با تخفیفهای فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانشآموزان و کنکوریهای عزیز در شرایط ویژهی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانشآموزان عزیز رقم زده است.