عنوان: خرید کتاب هم قفس انتشارات شقایق
کتاب هم قفس از مجموعه کتاب های انتشارات شقایق می باشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است. بازم صندوق پست خالیه. گاهی وقتا آدم انتظارهایی داره که برای خودش هم گنگ و ناشناسه. احساس تعلق به چیزی که مال تو نیست تقریباً یک سال بود که هرز چند گاهی که در پست رو باز می کردم نامه اون ناشناس آنجا بود. ولی یک سال و نیم از آخرین نامه گذشته بود و هر روز صندوق پست من خالی بود. تقریبا میشه گفت به نامه ها عادت کرده بودم برای همین هر موقع اسمی آشنا می شنیدم یا مکانی آشنا می دیدم چشمم دنبال کسی می گشت که در طی یکسال سنگ صبورش بودم رفیقش هم قفسش. اولین باری که نامش به دستم رسید خوب یادمه چند روزی بود که درگیر اسباب کشی با آپارتمان کوچیکم بودم. تازه توی خونه مستقر شده بودم که آقای افشار صاحب خونم کلید صندوق پست رو بهم داد. وقتی صندوق را دیدم نامهای که چند روز از تاریخش گذشته بود در اون بود به مقصدی آشنا ولی از سوی یک ناشناس برای یک دوست یک رفیق. اوایل فکر می کردم شاید یکی از همسایه ها دستم انداخته خوب این چیزای کمی طبیعی دختر جوان خونه مجردی و... زیاد توجه نکردم ولی کم کم به نامه ها عادت کردم یه چیز خاصی توی نامه ها می دیدم که منو به سمت خودش می کشید. بعد از مدتی تلاش من شروع شد خیلی سعی کردم از طریق پست فرستنده نامه ها رو پیدا کنم ولی هر تلاشی بی فایده بود نامهای که آدرس هیچ فرستندهای نداشت کمکی به من نکرد. به مکان هایی که توی نامه ازش اسم برده شده بود سر زدم دانشگاهتهرانجنوب تریا کلبه... و کلاً تمام جاهایی که نویسنده ازش حرف زده بود. منتها همش تیرم به سنگ میخورد اون اواخر دیگه پی اش رو نگرفتم. نامه ها هم دیگه یک سال و نیم بود که به دستم نمی رسید. شاید شوخی تلخی با من شده بود و شاید همش یه بازی بود. ولی من ناخواسته کنجکاو شده بودم ناخواسته وارد بازی شده بودم که شدیداً علاقمند دونستن انتهاش بودم. صدای تلفن منو از توی افکارم کشید بیرون. بله. سلام دخترم افشار هستم. سلام آقای افشار خانواده خوبن. ممنونم هیوا جان شرمنده آپارتمان آقای کمالی را دیدی. بله خیلی مناسب بود اگه براتون زحمتی نیست قرار بذارین که بریم قرارداد ببندیم. روی چشم به خود ازت خجالت میکشم قبلاً که بهت گفته بودم شهریور عروسی سعیدمه سعید و خانمش میخوان از اول ماه کم کم خونه رو رو به راه کنند و وسایلشون رو بچینن باور کن اگه مجبور نبودم قدمت روی چشم ما همون جا می نشستی. خواهش می کنم آقای افشار این حرف ها رو نزنین به امید خدا تا آخر همین برج خونه رو خالی می کنم. پس من با آقای کمالی هماهنگ می کنم فعلا خداحافظ. خداحافظ. باید از این خونه میرفتم و شاید این خواست خدا بود ولی نامه ها.... شاید اون دیگه نامه ننویسه. یک سال و نیم بی خبری این پیغام رو داشت که خیالم را راحت کنه ازش خبری نمیشه. اصلاً دلم نمی خواست وقتی از این خونه میرم نامه هاش پاره یا سوزونده بشه. دو روز تعطیلی و خونه موندن باعث شده بود که حسابی کلافه بشم بلند شدم و از سوی کتابخانه نامهها را آوردم روی راحتی لم دادم و یه سیگار روشن کردم.بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابکمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز شرايط ويژهرقم زده است.