عنوان: خرید کتاب مرجان انتشارات پرسمان
کتاب مرجان از مجموعه کتاب های انتشارات پرسمان میباشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است. اول دی ماه بود.... سرمای صبح رمق را از آدم می گرفت.... شال گردن سفیدم را دور گردنم تایی دادم و تا روی لبها و بینیم بالا کشیدم.... خودم را توی پالتوی مشکی ام جمع کردم. ترانه گفته بود اگر برفی چیزی ببارد سرما کمتر خواهد شد.... اما هنوز خبری نبود.... به ساعتم نگاهی انداختم هنوز وقت داشتم.... اما نمی توانستم خونسرد باشم... چهره ی سرمازده امیر جلوی چشمانم آمد... قدمها را تند کردم... تنها چیزی که باعث میشود آن صبح پر از سرم قابل تحمل باشد همین بود.... نگاه چسبناک امیر.... پیاده روی خلوت را که با آفتابی کم رمق رنگ گرفته بود به سوی ایستگاه اتوبوس بالا رفتم.... پیاده روی عزیزم... همان پیاده رویی که حتی شب ها توی خواب هم در آن قدم میزدم.... با همان تپش های قلبم.... تند تند..... پرصدا..... امیر آنجا بود..... همیشه همان طور بود.... منظم.... دقیق.... اتوکشیده..... حتی صبح با آن زودی.... و آن نگاه چسبنده.... شیفته.... مهربان..... پر تمنا که تا ساعت ها مثل مسکن قوی اثرش در تن و جان می نشست. لحظه به لحظه با یادآوری اش از انرژی وصف نشدنی سرریزم میکرد. اوایل این طور نبود نگاههای امیر بی پاسخ می ماند. و من که حوصله خودم را هم نداشتم بی توجه به او و دوستانش که با دیدن من به تکاپو میافتادند و صدایش می کردند خیره به انتهای پیاده رو..... به سرعت می گذشتم.... امیر را با نگاه حسرت آلودش جا میگذاشتم.... اما حالا بعد از چند ماه حس می کردم بدون دیدن تندیس امیر کنار مغازه گل فروشی رفتن به محل کارم به طی کردن باقی روز دیگر امکان پذیر نیست... با اینکه فقط یک سال از تعهد سفت و سخت هم در باب هرگز عاشق نشدن میگذشت اما حال بی تاب لحظه های دیدار با امیر بودم.... لحظه هایی که بی هیچ گفتگویی مثل قراری از پیش تعیین شده روزی دو بار تکرار می شد...... از دور نگاهی به گل فروشی انداختم.... کسی بیرون نبود.... حتی از دوستان امیر هم که همان اطراف مغازه داشتند خبری نبود.... دلم ریخت... نکند امروز امیر را نبینم. قدمها را کند کردم... بی فایده بود لحظه به لحظه گل فروشی نزدیک تر میشدند و دلم در حسرت دیدارش بیقرار تر می شد.... اما.... خبری نبود.... حتی نمی توانستم نگاهی به داخل گلفروشی بیاندازم.... خجالت می کشیدم.... میترسیدم نگاه امیر غافلگیرم کند.... ماها بود به همه تلاش هایش نه گفته بودم..... نمی خواستم این طور ناگهانی بی تابیم را شاهد باشد. از کنار مغازه گذشتم... و دل صد تکه ام همان جا روی زمین ریخت.... دست توی جیبم کردم... گوشی ام رو بیرون کشیدم و شماره ترانه را گرفتم.... صدای خواب آلود ترانه توی گوشم پیچید.... صدای در گلویم شکست.... به زحمت گفتم الو.... ترانه.... امیر نیست....بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابکمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز شرايط ويژهرقم زده است.