عنوان: خرید کتاب عشقمیر و انتشاراتی ایهام
کتاب عشقمیر مجموعه کتابهای انتشارات ایهام می باشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است. مثل کوری مارزاد دستهایم را درهوا چرخاندم و با پاهایش سست و لرزان که میترسیدم به لبهایش تیز و برنده برخورد کنند یا اینکه زمین زیر پایم خالی شود کورمال کورمال به سمت آن نور ضعیف حرکت کردم. وقتی چشم چپم را بستم مردمک چشم راستم از پشت یک پنجره تاریک و پنجره تاریک نه پنجره نبود در هم نبود. دالان. نه اصلا شبیه دالان هم نبود. آخرین نمیدانم چطور بگویم که با یک چشم کاملا بسته و یک مردمک کاملاً باز.....آهان فهمیدم بهتر است بگویم از چیزی که بیشتر شبیه به یک دریچه بود. دریچه گرد و مدور جنگل با پرگاری چه سوزنش را در سیاهی چشم فرو کرده باشند یک دایره از روی ابرو برای سمت راست بینی و استخوان گونه و گوشه راست چشم راستم کشیده بودند. بله من از آن در جای دیگر که مثل دنیای جدید به رویم باز شده بود با دقت به آنها نگاه می کردم و انگار این من بودم که با هر بار عوض کردن زاویه دیدم میخواستم خالق آن دنیایی باشم که حالا شما می توانید پایتان را روی پایتان بیندازید و در حال قهوه خوردن به آن نگاه کنید یا این که توی روزنامه ها خبرش را بخوانید. اما در ظاهر آن دنیا قبل از مرگ مغزی شده بود و من تنها کاری که باید جز نگاه کردم میتوانستم انجام بدهم این بود که از دل طنز نامفهوم تنظیم مهم را کشف کنم آیا من وجود داشتم. آیا تب داشتم و کابوس می دیدم. نه. بی شک من مرده بودم و این حقیقت را باید می پذیرفتم که روز ششم شهریور پارسال خودم را جلوی یک قطار باری انداختم و به آن زندگی نکبت بار برای همیشه پایان دادم. اما آیا همان طور که به پیامبران الهی وعده داده بودند من پس از مرگ حیاتی دوباره رسیده بودم. آن تصاویر سیاه و سفید... من در آن ماجرا چه نقشی داشتم. چه کسی آن دوربین را روی شانه راست من گذاشته بود. در آن لحظه نتوانستم هیچ جواب منطقی بین همه سوال هایی که از خودم میپرسیدم پیدا کنم تصمیم گرفتم چشمم را به آرامی باز کنم تا شاید بتوانم دنیای خودم را ببینم دنیای خودم را ببینم دنیایی که سی و چهار سال تمام در آن زندگی کردم. با خودم کلنجار رفتم و زور زدم اما نتوانستم چشم را باز کنم تا توانست دستان دریچهای که مثل چشم بند دزدان دریایی که را کیب روی ابروی نیمی از دماغ و استخوان گونه را پوشانده بود خلاص شوم. فقط می توانستم با چشم راست آن دنیایی را ببینم که ظاهراً هیچ نقشی در آن نداشتم. آنجا بود که حس می کردم دور چشم راستم یک خط قرمز خون کشیده شده است و اگر همین طور ادامه پیدا کند به احتمال زیاد زیر پلک آیا خون مردگی شدیدی درست میشود که ممکن بود تا ساعت ها روزها و حتی با اثر کبودی دور تا دور چشم بماند. اما حاضرم قسم بخورم هر کدام از شما یک جای من بودید اصلا به آن کبودی ها اهمیت نمی دادید.بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابکمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز شرايط ويژهرقم زده است.