عنوان: خرید کتاب آقادار انتشارات تندیس
کتاب آقا دار از مجموعه کتابهای انتشارات تندیس می باشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است. آفتاب هنوز جان نگرفته است ملا سلیمان سلام نماز را که می دهد تصبیح را از روی سجاده بر میدارد و ذکر می گوید. تسبیح عنابی رنگ با حرکت انگشتانش می گردد به دانه آخر که می رسد دستانش را روی صورت می کشد و جانماز را جمع میکند. لبانش هنوز می جنبد. بر می خیزد و نفس تازه می کند تاتی کنان میرود سر حوض. از تلمبه ی چدنی روسی که آبی رنگ شده کتری آلومینیومی قرار شده را آب میکند و برمیگردد روی ایوان جنوبی امامزاده. کتری روی چراغ والور عالی نسبش می گذارد و کمی دورتر روی دو پا می نشیند. بازو های استخوانی اش را بغل می گیرد و به شعله لرزان چراغ که آبی می سوزد چشم می دوزد تا آب کتری به جوش بیاید. از آن روزهاست که دل و دماغ ندارد و احساس خستگی میکند. دیشب بد خوابید سر که به متکا گذاشت هزار فکر آمد توی سرش. تا صبح صد بار غلت زد و دنده به دنده شد از این پهلو به آن پهلو. هر کاری کرد خواب به چشمانش نیامدم سحر هم که پلک هایش گرم شد جواهر خانوم آمد به خواب شب پتو را تا زیر سیب گلوی بیرون زده اش بالا کشید و گفت. سرما نخوری ملا. مالیات سلیمان خیس عرق چشم با کرد و دید تنهاست. باز خواب بود از آن رویاهای زندگی جواهر جان داشت و صدا داشت و گرما. ملا حتی داغی دستش را زیر گلو حس کرده بود. در جا نشست و چند بار روی پوست چروکیده و آویزان گردنش دست کشید. دلش می خواست آنقدر قدرت داشت که سال ها را ورق می زد و برمی گردد آن به روزهایی که جواهر کنارش بود. آن روزها که هر وقت جواهر از دستش دلخور میشد با مشت روی سینه میزد و میگفت. وقتی نباشم تازه میفهمی چه جواهری را از دست دادهای. صدای بال پرنده ای هوش و حواس مولا را برمیگرداند توی ایوان. نگاه می کند و می بیند شانه به سری نشسته لب حوض و آب بازی می کند. یاد نانا مادر بزرگ پیرش می افتد همیشه میگفت. هر زنی قصه خودش را دارد یک بار هم قصه شانه به سر را تعریف کرد که زمانی زنی بوده و نوعروسی. روزی حوله پیچ شده از حمام در می آید و رو به آینه می نشیند همانطور که زیر لب آواز می خواند و به موهای بلند شانه می کشد پدرشوهرش ناغافل وارد اتاق می شود و او را در آن حال نیمه برهنه می بیند. تازه عروس از شرم تبدیل میشود به پرنده شانه به سر دارد بال میزند و از پنجره بیرون میرود. نفس مولا انگار که زندانی سینه باشد یکهو رها می شود. به آب خوردن شانه به سر نگاه میکند و شکرگزاریش. نانا این قصه را هم زیاد تعریف میکرد قصه پرنده هایی که خدا یادش آن داد وقت خوردن آب سربالا بگیرند و شکر کنند با خودش فکر میکند هرکسی قصه خودش را دارد تا پرنده ها حتماً جواهر هم قصه خودش را داشته.بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابکمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز شرايط ويژهرقم زده است.