عنوان: خرید کتاب اردیبهشت انتشارات حداد
کتاب اردیبهشت از مجموعه کتابهای انتشارات حداد می باشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است. گرگان. پارک جنگلی النگ دره. عصر ساعت ۱۶. وای دیدمش طبق مشخصاتی که از او داشتم همان خانم فوق العاده نایس و جیگری بود که فکر میکردم دروغ چرا از آن چیزی هم که فکرش را میکردم بهتر بود رفتم جلو دو سه تا نیمکت آنطرفتر نشستم تپش قلب داشتم در مخزنی ید طولانی دارم اما لحظه ای که او را دیدم مانده بودم چطوری جلو بروم و شروع کنم. پسرهای مثل خودم که سر وگوششان می جنبد می دانند چه میگویم مثلا من حواسم به اون بود اما وراندازش می کردم. خود خدا از دل شیطان من خبر داشت و دمش گرم چون آن روز خودش و فرشته ها و ملائک دلشان با من صاف بود و راه توله سگ کوچولو پشمالوی دختره را به طرف نیمکت من کج کردن آن توله سگ می دوید و دختر هم پشت سرش چند قدمی دوید. دویدن توله سگ دختری که صحنه دار ترین تصویر پارک بود و هم ترس و ترش صلاح نیست هم از چشمانم دل می برد و هم ترس و تردید را از دلم دور کرد. به دستور عقل مست و فلز خرابم به محض اینکه سگ به جلوی پاهایم رسید ساق دستم را زیر شکمش بردم و بلندش کرد. سگه که خیلی نرم و تپل بود تا دیدم بلندش کردم و در بغلم است به چشمانم زل زد و یک حالت خاصی در چشمانش بود بفرمایید پدرسوخته چشم چرون دی چطوری دختر را به طرفت کشوندم. یکی طلب من. دختره تا به من رسید به سگش گفت داشتی کجا می رفتی سفید برفی بیا ببینم. لحظه حساسی بود باید همه هنر این ۳۰ سال مجردی را در جملات ساده و خاصی خلاصه میگردم که اثرگذار باشد و توجه دختر را جلب کند تمام زورم را در لبانم جمع کردن و گفتم دختر نازی دارین بیشتر مواظبش باشین. دختر در حالی که داشت توله را از من تحویل میگرفت با لبخند نگاهی به چشمانم انداخت و گفت مرسی چشماتون قشنگ میبینه. گفتم دختر و مامان حسابی به هم می آین. به قول بابابزرگم خدا باهم حفظتون کنه. خندید و گفت تا حالا کسی به من و سفیدبرفیم نگفته بودم مامان و دختر. چیزی نگفتم با لبخند چشمانش زل زدم و منتظر شدم دانهای که پاشیده ام اثر خودش را بگذارد دختر واکنش خاصی نشان دهد تا اینکه موفق شدم چون دختره سفید برفی اش نگاه کرد و گفت خسته شدی ببین مامانتم خسته کردی بیا یکم بشین و خستگی در کنیم و بریم باشه. تا این را شنیدم فهمیدم نوبت من است و باید تعارفش کنم که کنارم بنشیند. نشستن همانا و چیزی حدود یک ساعت و نیم با هم گپ زدن هم همانا. دختر اهل معاشرت خونگرمی بود بین صحبتهایمان به او گفتم لحجه تون به گرگانیا نمیخوره درست میگم. خندید و گفت آره بیرجندیم. گفتم باریکلا. به نظرم اون جاییا سیاه سوخته.... نه ببخشید منظورم اینه که باید سبزه رو باشن.... اما شما ماشالله. خنده بلندی کرد و گفت همه همین رو میگن حقیقتش اینه که هم اهل خراسانجنوبی و هم بیرجندیم....بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابکمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز شرايط ويژهرقم زده است.